یزد مرحوم شیخ حسن کرباسی مدفون در امامزاده سید فتح الدین رضا

مديران انجمن: مزارات, مزارات

یزد مرحوم شیخ حسن کرباسی مدفون در امامزاده سید فتح الدین رضا

پستتوسط najm155 » پنج شنبه اکتبر 02, 2025 12:46 pm

مرحوم شيخ حسن كرباسى يزدى يكى از كسانى كه به زيارت ناحيه مقدسه و اصحاب آن (رجال الغيب) مشرف شده

مرحوم شيخ حسن كرباسى يزدى
Image

براي شناخت اجمالى ايشان ابتدا به بيان 12 مطلب مي بردازيم:

مطلب1 در بيوگرافى صاحب واقعه:

مرحوم شیخ حسن کرباسی، در سال 1307 قمری، در محلّه مالمیر یزد، در خانواده ای موصوف به علم و تقوی به دنیا آمد و تحت تربیت پدرش مرحوم شیخ غلامحسین کرباسی و عمویش آخوند ملامهدی کرباسی قرار گرفت
و پس از طیّ مدارج مقدّمات تحصیلی، به تحصیل در حوزه یزد پرداخت و چون شوقی به کسب علم و تلاشی در کسب معنی و معرفت داشت خدایش به او این
موهبت را مرحمت فرمود که از محضر چهار استاد بزرگ علم و تقوی در خطة دار العباده یزد بهره مند گردد و از خرمن دانش و معرفت آنان در حدی فوق تصوّر خوشه و توشه برگیرد
سلمان زمان شیخ عبدالرسول ساباطی،
عالم موفق به ارتباط با ناحيه مقدسه آقا سیّد حسین باغ گندمی،
معلم دانش و تقوی میرزا سيّد على مدرس لب خندقى،
عالم عامل صاحب كرامات حاج شیخ غلامرضا یزدی،
چراغ های فروزان، فراراه شیخ کرباسی بودند و او با همت و توفيق خويش در پرتو انوار تعلیم و تزکیه این بزرگان ره پوی راه رسول خدا و ائمه هدى عليهم صلوات الله بود!
شیخ حسن كرباسى علیه الرحمه در تمام طول عمر پربرکت خویش بیش از آن که در فکر انباشتن محفوظات علمی باشد در این اندیشه بود که لب علوم آل محمّد را از زبان پاک مردان علم و ایمان دریافت کند و به بهترین وجه و تا سر حد امکان، آن ها را به کار بندد و چون قلبی پاک و روحی بلند داشت خدایش نیز در این مسیر مستظهر بود!

Image

مرحوم شيخ حسن كرباسى  روزها در بین مردم بازار به کسب معاش
حلال مشغول بود (خريد وفروش اجناسى كه توليد كنندكان از اطراف به بزد مى آوردند) و دربین همه، اسوه و الگوی یک کاسب مسلمان و شب هایش در گوشه خلوت به تضرع و ابتهال به درگاه خدای منان می گذشت و چه بسیار علی وار در کوچه پس کوچه های محلّات شهر، یار و غمخوار یتیمان و مستمندان بود و تا آخرین نفس. سرانجام این عالم عامل و عارف واصل، در روز جمعه 23 ذیحجه سال 1385 ق. برابر با 26 فروردین 1345 ش.، دار فانی را وداع گفت و جسم پاک و او، پس از تشییعی باشکوه، در امامزاده سید فتح الدّین رضا علیه السلام مدفون گردید.
Image

Image


مطلب2 مورد نظرحضرت رسول الله (صلى الله عليه وآله) بودن

میرزا محمد میراکبری (میرزا طرّاح). یکی از یزدی های مقیم تهران نقل کرده است
روزی در مغازه بزّازی ام در تهران نشسته بودم که یک شخصی آمد و از من پرسید: شما یزدی هستید؟ گفتم: آری. گفت: شما در یزد کسی به نام شیخ حسن کرباسی می شناسید؟ گفتم: اتفاقاً ایشان در همان محله ای زندگی می کنند که ما بودیم و کاملاً شناخت دارم بعد او شروع کرد به تشریح مشخصات ظاهری مرحوم کرباسی و گفت شما دقت کن. ببین نشانه هایی که من از ایشان می دهم همین است یا خیر؟!
من توجه کردم دیدم درست مشخصات ظاهری ایشان را بیان می کند
بعد گفت این شخص مرد بزرگی است. قدر او را بدانید؛ زیرا نزد خداوند خیلی آبرو دارد و مردم شهر شما باید به وجود این مرد خدا افتخار کنند من هم دعا می کنم خداوند این توفیق را به من بدهد که روزی دست او را ببوسم و چهره اش را زیارت کنم
من پرسیدم مگر شما او را تاکنون ندیده اید؟ گفت خیر
گفتم پس چگونه مشخصات او را تعریف کردید؟
گفت: شبی در خواب دیدم مردی با این مشخصات در یک مجلس در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بود و حضرت به او توجه داشتند! پرسیدم: ایشان کیست؟ گفتند: شیخ حسن کرباسی یزدی.
Image


مطلب3 نماد و جلوه حضور حضرت امام زمان عليه السلام شدن
آيت الله آقای حاج سید علی محمد وزیری (عالم و هطيب شهير يزد و مؤسس كتابخانه وزيري) علاقه خاصّی به آقا شیخ حسن کرباسی داشتند و سابقه این دوستی و مصاحبت به شاگردی این دو در محضر آخوند ملاحسن طالب مالمیری برمی گشت؛ زمانی که این دو بزرگوار برای کسب فيض نزد وی بودند و هر دو مورد توجه استاد
اما مرحوم آقای وزیری تا آقای کرباسی زنده بود سعی می کرد اگر مجلسی در حوالی محله مالمیر دارد نماز جماعت را هم در یکی از مساجد آن محله و به امامت آقای کرباسی اقامه نماید.
یکی از اهالی این محل نقل می کند شامگاهی برای اقامه جماعت در مسجد «سيّد علی» در کنار حصار بودم که دیدم مرحوم آقای وزیری برای نماز به آن جا آمد. وقتی نماز تمام شد،
من خودم را به ایشان رساندم و پرسیدم حضرت آقا شما که منزلتان خیلی به این محل نزدیک نیست
علتی که برای نماز جماعت به این جا می آیید، چیست؟!
آقای وزیری فرمود:
من تا به امروز این را به کسی نگفته بودم اما چون شما سؤال کردید، می گویم
شبی خواب دیدم در شهر ندا در دادند امروز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در مسجد جامع یزد اقامه نماز جمعه می کنند. پس من خودم را جهت کسب فیض به مسجد رساندم
در حالی که جمعیت موج می زد من خودم را با عجله به محراب رساندم که تا قبل از برگزاری نماز شاهد جمال بی مثال حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف باشم
اما مشاهده کردم آشیخ حسن کرباسی در محراب حضور دارد.
از آن به بعد من سعی می کنم در جماعت ایشان شرکت کنم.
مطلب 4 بركزارى نماز استسقاء و باريدن باران


Image
حاج علی اکبر شیر سلیمیان نقل كرده است: در سال 1338 ش. آسمان بر خطّه کویر یزد بخل ورزید و از آغاز تا پایان زمستان از نزولات جوی خبری نبود و این در شرایطی بود که شیخ شهر مرحوم حاج شیخ غلامرضا یزدی چند ماهی بود چهره در نقاب خاک کشیده بود که اگر بود با یک تضرع والتماس در درگاه خداوند رحمت خداوندی نازل می شد، لیکن او چندی بود در بقعه امامزاده جعفر علیه السلام قرین پاکان و صالحان بود.
در این حال، بعضی مردم کاسب ومتوسّط و برخی کشاورزان و زحمت کشان از حجت الاسلام آشیخ حسن کرباسی تقاضا کردند برای نماز استسقا ودعای باران پیش افتد، شاید خداوند منّان از برکت انفاس قدسیه او بر ساکنان کویر تفتیده ترحّمی کند!
شیخ علیه الرّحمه، این خواهش عامه را اجابت کرد و در صبح جمعه 13 رمضان المبارک سال 1379 ق. مطابق 20 اسفند 1338 ش. با چشمی گریان و قلبی مملو از امید به رحمت ،حق پیشاپیش مردم به راه افتاد و تا صحرای آبشور پیش رفت و در آن جا پس از اقامه نماز استسقا سر به آسمان بلند کرد و از حضرت منّان طلب باران رحمت کرد که بهترین شاهد این صحنه عکسی است که از آن روز به یادماندنی موجود است و این تصویرگویای حالت تضرع و ابتهال این مرد خدا در آن لحظات .است شگفت این که وقتی جمعیت به راه افتاد لگه های ابری روی آسمان بود و تا ظهر آن روز و بعد از نماز استسقا این ابرها هم محو شد و بعضی افراد سست ایمان و ضعیف با تمسخر به آسمان نگاه می کردند، لیکن هنوز بانگ اذان مغرب از مأذنه ها بلند نشده بود که ابرهای متراکم فضای شهر را پوشاند و لحظاتی بعد بارانی نافع باریدن گرفت و تا ساعاتی از نیمه شب ادامه داشت و هر چه در دورۀ زمستان باران کم بود از آن به بعد جبران مافات شد!
آنقدر اين واقعه در آن زمان فوق العاده بود كه كزارشش در جرايد و رسانه هاى وقت منعكس شد و تصويري هم كه امروزه از آن نماز باقى است به همان كزارش جرايد مربوط است.
مطلب 5 نمونه اى از روش كسب مرحوم كرباسى در بازار
رعايت آداب معامله و به هم نزدن معامله بخاطربالارفتن نرخ مال فروخته


حاج حسن شیر سلیمیان نقل كرده است: یکی از کسبه بازار در یزد که شغلش به اصطلاح قدیم «کمرگیری» بوده، نقل می کند من که کارم دوره گیری گیوه های قدیم بود و از پوست خام برای کارم استفاده می کردم و معمولاً هم آن را از آشیخ حسن کرباسی که با استان فارس رابطه داشتند می خریدم
یک روز که ایشان از جلو مغازه من در بازار جعفرخان عبور می کردند سؤال کردم مظنه پوست خام چقدر است؟ ایشان گفتند 8 ریال من هم پیش خودم فکری کردم و گفتم، یک عدل برایم کنار بگذارید
از فردای آن روز پوست خام ترقی کرد تا این که هر قطعه 8 ریالی به 17 ریال رسید (بيش از دوبرابر) و چند ماه هم از صحبت من با مرحوم کرباسی گذشت، اما من اقدامی برای آوردن آن نکردم. (بخاطر اين ترقي قيمت توان خريد نداشتم)
روزی ایشان از جلو مغازه من عبور می کردند پس نزد من آمدند و گفتند آن عدل پوست را نبردید؟ گفتم چشم می برم
بعد هم پیش خود گفتم: چون حرفی زده ام به هر قیمت گفتند می پردازم اما وقتی صحبت از قیمت شد ایشان قیمت را همان 8 ریال اولیه که صحبت شده بود حساب کردند!
مطلب 6 تقبل خسارت غش توليد كننده حتى بدون مطالبه از او

آقای محمد علی احرار (یکی از مریدان مرحوم حجّت الاسلام آشیخ حسن کرباسی نقل می کند:
زمانی پدرم که خود در بازار کار می کرد یک حلب روغن حیوانی از مرحوم آقای کرباسی خریداری کرد و در منزل به تدریج از آن استفاه می کردیم وقتی محتویات حلب به آخر رسید، پدرم دید یک قطعه سنگ را در آن انداخته بودند و چون من هر روز برای اقامه جماعت به مسجد ایشان می رفتم و خود و پدرم به ایشان علاقه داشتیم و هم می دانستیم اگر ایشان را از این موضوع مطلع کنیم، خشنود می شوند پدرم سنگ را در یک کاسه گذارد و آن را در دستمالی قرار داد و به من داد تا پیش ایشان ببرم وقتی من جریان را عرض کردم فرمودند: همین بوده؟ :گفتم آری. روز بعد که ایشان به مسجد آمدند، آن سنگ را وزن کرده بودند و معادل آن و جهی برابر قیمت خریداری شده گذاشته بودند، سپس فرمودند: خدایا الحمد لله که حسن را از این ذمّه بری نمودی. (بدهكار خريدار باقى نماندم)
مطلب7 كرامت اطلاع از نيازمندى مخفى شخص محترم و امداد او بطور مخفيانه

سيد محمد بناء. یکی از سادات که اصلاً بافقی و ساکن یزد بود می گوید:
بر اثر عارضه ای که در دستم پیدا شده بود بیمار و خانه نشین شدم و چون شغلم بنایی بود، نمی توانستم با این دست علیل کار کنم به علاوه عائله سنگینی داشتم که هنگام اشتغال هم تأمین معاش برایم دشوار بود و چون سید و آبرومند بودم خجالت می کشیدم پیش کسی رو بزنم بنابراین. کار را به خدا سپردم شاید فرجی برسد و من پیش زن و فرزندانم شرمنده نباشم.
طولی نکشید سحرگاهی قبل از اذان صبح کسی در خانه ام را زد من خودم پشت در رفتم، اما در را باز نکردم
صدایی پرسید: منزل آقا سید محمد همین جاست؟! گفتم: بله پرسید خودتان هستید؟ عرض کردم آری
آن شخص گفت: لطفاً در را باز نکنید و از روزنه درب چوبی خانه ام، چند اسکناس به من داد و خداحافظی کرد و رفت
دو هفته از این جریان گذشته بود که بار دیگر به همان ترتیب و درهمان ساعت آن شخص به سراغ من آمد و تا چهار ماه که خانه نشین بودم چندین مرتبه این کار تکرار شد
بعد از بهبودی من خیلی کنجکاو شدم و تحقیق کردم که آن آقا را بشناسم. در نهایت، معلوم شد ایشان آشیخ حسن کرباسی بوده اند!
مطلب8 كرامت شيربيدا كردن ناكهانى بخاطرمراجعه مرحوم كرباسى

صبيّة حجت الاسلام كرباسی من فرزند شیرخواری داشتم که تازه چند روزی بود به دنیا آمده بود و شیر نمی گرفت و من برای او خیلی نگران بودم
شبی در خانه پدرم بودم و ایشان وقتی حال این کودک نوزاد را دیدند تحقیق کردند از کجا می شود شیر تهیه کرد؟
خانواده گفتند همسایه مجاور که استاد حمّام محل است، همسرش تازه فرزندی به دنیا آورده، شاید او بتواند کمک کند
ایشان از جا برخاستند و به در پشت حمام رفتند و از استاد که از ارادتمندان ایشان بود خواستند کمی شیر ازهمسرش بگیرد تا برای کودکشان ببرند.
بعدها آن زن تعریف کرد من تنها یک سینه ام شیر داشت که کفاف فرزند خودم را هم نمی داد اما همین که صدای در زدن آمد، شوهرم پرسید:
این کیست که مثل آشیخ حسن کرباسی در می زند؟
و رفت که در را باز کند
که ناگهان سینه ام تیر کشید و محلی که تا آن لحظه شیر نداشت پُر شیر شد و من از همان سینه برای ایشان کمی دوشیدم و به شوهرم دادم تا به ایشان بدهد.
مطلب9 كرامت مراقبت از دورو انجام ختم براى مشكل در حين سفر و نجات آنها

خانم اخوان کرباسی خواهر آقای کرباسی نقل کرده است
سالی در فصل زمستان به اتفاق همسر و پسر دو ساله ام عازم مشهد بودیم روز قبل از سفر جهت خداحافظی به منزل اخوی آشیخ حسن رفتیم.ایشان سفارش و توصیه هایی در رابطه با سفرزیارتی داشتند و ضمن آن فرمودند (جون آن وقت حرم زنانه و مردانه مخلوط بود وتماسهاى بدني فراون بود): «خواهر مواظب باش هنگام زیارت (بوسيدن ضريح) بدنت به بدن مرد نامحرم نخورد تا زیارتت قبول باشد»
بعد فرمودند: «اگر هم جایی گرفتاری برایت پیش آمد ختم "ياربّ العالمین" را فراموش نکن.»

بعد از این که ما به اتّفاق عدّه ای از همشهری ها از یزد بیرون رفتیم در نیمه های شب ناگهان ماشین توقف کرد و مسافران پیاده شدند تا ببینند چه اتفاقی رخ داده؟
همه چیز حکایت از این داشت که عیب ماشین به سادگی رفع نمی شود (شرايط وامكانات زمان قديم و وسيله هاى كهنه آن زمان كه مرتبا بين راه خراب مي شد)
من در این میان، بیشتر به فکر کودک خردسالم در آن هوای سرد بودم به همین جهت از اتوبوس بیرون نرفتم.
ناگهان به یاد آوردم آقای اخوی فرمودند: ختم يارب العالمين را فراموش نکن
من هم این ذکر شریف را شروع کردم اما طولی نکشید که به خواب رفتم و
در آن حال آقای اخوی را دیدم که قرآنی روی دست گرفته اند و ذكر يارب العالمین را زمزمه می کنند!
من از دیدن این صحنه یکه خوردم و چشم باز کردم. دیدم راننده اتوبوس می گوید: همگی سوار شوید (ماشين بي تعميركار و وسايل يدكي درست شد)
وقتی به یزد برگشتم این موضوع را برای همسر اخوى تعریف کردم وی :گفت چندی پیش نیمه های شب از خواب بیدار شدم. دیدم آشیخ حسن بیدارند و دور اتاق قدم می زنند و مشغول خواندن ذكر «يارب العالمین» هستند
من سؤال کردم اتفاقی افتاده؟ ایشان گفتند: پناه به خدا از شر شیطان
گویا همشیره در جایی گیر است.
سپس آیه شریفه آیه شریفه ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ را تلاوت کردند و باز به خواندن ذکر «يارب العالمین» پرداختند.
من وقتى اظهارات همسر برادرم را ،شنیدم دیدم درست در آن لحظاتی که ما در آن هوای سرد در آن بیابان گرفتار شده بودیم ایشان از این گرفتاری اطلاع پیدا کرده بودند و از برکت دعایشان - همان گونه که من در حال رؤیا دیدم - از آن گرفتاری نجات پیدا کردم؛ غفر الله له.
نكته  آموزشى: ختم "يارب العالمين"(تكرار بيوسته و با توجه يارب العالمين): براى نجات در مشكلات.
مطلب10 كرامت اطلاع وخبر از فوت و مدفن

صبيّة مرحوم حجت الاسلام آقای کرباسی نقل کرده اند: از نخستین روزهایی که پدرم قرین بستر بیماری شدند تا از دنیا رفتند من حدود 20 روز کنار بسترشان پرستاری می کردم
پس از چند روز که ایشان خانه نشین شدند، من برای قرائت فاتحه و عرض حاجت برای شفای ایشان به بقعهٔ سیّد فتح الدین رضا رفتم
در آن جا دیدم ایوان روبه روی درب ورودی و برابر مرقد آقا را با زیلو فرش کرده اند. این ایوان کمی از سطح زمین ارتفاع داشت.
وقتی به خانه آمدم، پدرم فرمودند: آن ایوان بلند را هم که زیلو انداخته اند و خیلی جای خوبی شده!
من تعجب کردم پدرم که مدتی است از خانه بیرون نرفته اند چگونه متوجه شده اند؟ اما ایشان گفتند: نه من دیدم
می خواستم بپرسم از کجا دیدید؟ که سخنم را قطع کردند
و چند روز بعد پیکر پاک و مطهر ایشان در همان ایوان به خاک سپرده شد!
مطلب 11: حضور حضرت سيدالشهداء در ليلة الدفن بر مرقد مرحوم كرباسى:ج

زمانی که مرحوم آشیخ حسن کرباسی در بقعه سید فتح الدین رضا دفن شدند
شب، مرحوم ملاغلامحسین خطیب - که از معمّرین یزد و دوست دیرین آن مرحوم بود -
از اوایل شب بر سر تربت آن بزرگوار حاضر شد و تا طلوع آفتاب آن بقعه به نماز و نیایش مشغول بود
و بعد از آن آنجا را ترک کرد
همان روز کسی از او پرسیده بود
به جز دوستی، عاملی دیگر در این شب زنده داری دخیل بود؟!
خطیب گفته بود آن مرحوم امام حسین علیه السلام را در کربلا زیارت کرده بود و هم بر زیارت عاشورا مداومت داشت و از شیعیان خالص آن حضرت بود
و من حتم داشتم در آن ،شب امام حسين علیه السلام به دیدار او خواهند آمد!
و من ماندم تا نور وجود آقا را دیدم و صبح به خانه رفتم!
(مشهد آثار حسينى عليه السلام در مرقد مرحوم كرباسى)
مطلب12 ظاهر شدن (با قالب مادى) مرحوم كرباسى)
يكسال بعد وفات و خدمت به زائران رضوى عليه السلام
همین شخص آقای محمد علی احرار می گوید: ما با ایشان (مرحوم كرباسى) همچنان ارتباط داشتیم تا این که وی از دنیا رفت
و تقریباً یکسال بعد من پدرم را که پیرمردی ضعیف و ناتوان بود به مشهد بردم
در آن ایام همه روزه برای اقامه نماز مغرب و عشا به مرحوم آیت الله میلانی اقتدا می کردیم.
یک روز هرچه صبر کردم، پدر عقب ماند و به نماز مغرب و عشا نرسید.
من نگران شدم و به جستجوی او پرداختم تا این که دیدم در حرم مطهر در قسمت پایین پا بر سر و سینه می زند و آشیخ حسن کرباسی را صدا می زند!!!.
من اول او را آرام کردم و پرسیدم جریان چیست؟
او گفت در حال زیارت بودم که دستی به شانه ام خورد! دیدم آقای کرباسی است!!!
پس از احوال پرسی گفتند: می خواهی برایت زیارت بخوانم؟
عرض کردم آری
ایشان با صدای غرایی زیارت را خواند؛ به طوری که ظرف چند دقیقه عدّه زیادی دورشان جمع و به صدای بلند ایشان گوش می دادند
ناگهان من به خاطر آوردم که ایشان 1سالی است از دنیا رفته است!! حالا این جا چه می کند؟
بعد وقتی نگاه کردم دیدم کسی در کنارم نیست و از آن جمعیت (مستمع زيارتنامه خواندن مرحوم كرباسي) هم خبری نیست،
بلکه این همان مردم عادی دور ضریح هستند
و من هنوز مشتاقانه به دنبال ایشان می گردم!

مطلب اصلى مبحث امشب:
واقعه امداد مهدوى و حضور اصحاب ناحيه مقدسه عليهم السلام در مرز خسروى و دروازه نجف:
حاج سيداحمد اخوان دستمالچی یکی از سادات یزدی که سال ها مورد عنایت و مرحمت آقای کرباسی  بوده، نقل کرده است:
روزی آقای کرباسی به من فرمودند:
«می خواهم داستان تنها سفرم در زندگی را برایت بگویم
اما به این شرط که تا زنده ام آن را برای کسی بازگو نکنی.»
من که مشتاق شنیدن این موضوع بودم قول دادم به این شرط پایبند باشم.
ایشان فرمودند:
در زمان طلبگی، یکی از طلاب همدرس و همدوره من روزی پیشنهاد کرد من پولی دارم که کفاف سفر 2 نفر به کربلا می کند و نیز الاغی که می شود به نوبت بر آن سوار شد
اگر قبول کنی تا با من همسفر شوی من مخارج سفرت را تقبل می کنم
من به این دوست طلبه گفتم: من حتی یک شاهی پول ندارم
ولی به این شرط که والدینم هردو از این سفر راضی باشند و تو در آن چه می گویی متعهد باشی حاضرم با تو بیایم.
پس از طرح موضوع در خانه و کسب اجازه از والدین،
روزی معین به عزم سفر از شهر خارج شدیم
و چون هر دو جوان بودیم و شوق زیارت داشتیم (راحت بياده مى رفتيم و) برابر
قرار؛ نوبتی بر الاغ سوار می شدیم و از لحاظ خرج سفر هم که همه چیز رو به راه بود.
پس از چندین روز به مرز خانقین رسیدیم. هوا تازه تاریک شده بود و باید جایی می گرفتیم و شب را در آن جا بمانیم پس وارد یک قهوه خانه بین راهی شدیم و با هم مختصر شامی خوردیم و شب را در همانجا خوابیدیم.
روز بعد دوست همسفر از آن جا بیرون رفت، اما ساعتی نگذشت که او برگشت و گفت برابر آن چه من تحقیق کرده ام، مرز بسته است و امکان عبور از این جا نیست
تنها اگر کسی خود را به مرز آبی (خرمشهر) برساند می تواند از طریق بصره وارد خاک عراق شود
و یا از سفر صرف نظر کند
اما من چون عزم راسخ دارم بروم عتبات، الاغم را در همین جا می فروشم و خودم را به مرز آبی می رسانم.
من به او گفتم: تکلیف من که نه راهی برای ورود دارم و نه پولی که به وطن برگردم چه می شود؟
اما او گفت: من عازم هستم و نمی دانم شما چه کنید.
رفیق همسفر سپس اثاثش را جمع کرد و حتی قبل از این که صبحانه ای بخوریم، آن جا را ترک کرد!!!
ساعتی پس از رفتن او من دیدم در آن جا برکه آبی است
پس برای این که آبی به صورتم زده باشم بر سر آن آب رفتم،
اما ناگهان مشاهده کردم آقایی که ظرفی برای برداشتن آب در دستش بود، آمد و بدون مقدمه گفت:
شیخ حسن تو که عازم کربلا بودی
و رفیقت هم که تو را تنها گذاشت و رفت و هنوز هم که صبحانه نخورده ای
من فرمایش آن آقا را بدون این که او را بشناسم تأیید کردم.
آن آقا به من گفت: بیا با من برویم
من هم بدون این که شناختی داشته باشم و یا اراده ای که از او چیزی بپرسم با ایشان همراه شدم
هنگام حرکت دیدم وارد یک خیابان تنگ شدیم که دو طرف آن پوشیده از گل های سرخ است (با انكه مرز خسروى منطقه اى خشك
است واصلا كلزار ندارد حتى باركهاى امروزي بعد صدسال)
تا این که پس از طی مسافتی به یک خیمه سیاه رسیدیم و من پشت سر آن آقا وارد خیمه شدم
دیدم یک خانم محجوب هم در آن خیمه حضور دارد.
آقا فرمود بنشین
سپس صبحانه ای آورد که کیفیت آن در نظرم نیست اما نان تازه ای بود.
سپس برایم چای آوردند.
بعد از این، بین ما صحبتی رد و بدل نشد
تا این که ماشینی جلو خیمه توقف کرد که من هرگز چنین وسیله ای در شهر و دیارم ندیده بودم.
آن آقا به من امر کرد که از خیمه بیرون بروم
سپس گفت در قسمت جلو و در کنار راننده بنشین
بعد هم خودش به اتفاق آن خانم در قسمت عقب سوار شدند
و به امر ایشان راننده حرکت کرد
در بین راه من هرچه نگاه کردم، دو طرف جاده سرسبز و پر از گل سرخ بود؛ به گونه ای که گویی ما در یک باغ در حال حرکت هستیم
تا به محلی رسیدیم که دروازه شهر نجف بود و تا شهر فاصله اندکی داشت
پس آقا به من امر کردند پیاده شو!
سپس مقداری پول به من دادند که آن را نشمردم
آقا فرمودند: این هم هزینه سفرت (براى بركشتن از عتبات به يزد).
وقتی ماشین از من دور شد و من به اطراف نگاه کردم نه خیابان سبزی دیدم و نه گل و گلزاری، بلکه همه چیز عادی می
نمود.
من بعد از این جریان به نجف و کربلا رفتم و چون پول کافی داشتم به راحتی گذران زندگی می کردم و هیچ تشویش و
نگرانی بابت مخارج سفر نداشتم.
چند هفته ای که از اقامت من گذشت، روزی در کربلا دوست همسفرم را دیدم.
او قبل از هر چیز از من سؤال کرد: به چه وسیله ای خود را به این جا رسانده ای؟
بعد معلوم شد او چند روزی است وارد شده در حالی که از اقامت من چند هفته می گذشت.
آقای کرباسی گفتند: بعد از این که زیارتی دلنشین در عتبات عراق داشتم، عزم مراجعت کردم تا این که پس از هفته ها طی مسیر به یزد وارد شدم.
هنوز وارد خانه نشده بودم و فاصله ای داشتم که وقتی دستم را در جیب بردم دیدم یک شاهی از پولی که آن آقا مرحمت کرده بودند، دارم،
اما پس از لحظاتی با کسی برخورد کردم و آن وجه باقیمانده را به او دادم.
سپس در جوّی از خوشحالی وارد خانه شدم؛ در حالی که از سفری بسیار پرخیر و برکت و معنوی برگشته بودم بدون این که
دلهره و دغدغه ای داشته باشم.
راوی می گوید: شنیدن داستان این سفر واقعاً برایم شگفت انگیز بود.
پس از ایشان سؤال کردم شما خودتان در مورد این سفر پررمز و راز، چه نظری دارید؟ و کسی که در آن حال ،تنهایی شما را مورد محبّت و مرحمت خود قرار داد کی بود؟
آقای کرباسی :گفتند با توجه به این که ایشان از همه چیز کارم حتی اسم و رسمم و این که رفیقم مرا در آن حال ترک کرده و صبحانه هم نخورده بودم و هیچ پشت و پناهی نداشتم مطلع بود
به جز حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف ، نمی تواند کس دیگری باشد.

توضيحات:
1- البته آن مرحوم ظاهرا از تفصيل فعاليت قدرت و توانايى رجال الغيب اصحاب ناحيه مقدسه مطلع نبوده و نيز بصيرت
و اطلاع ايشان از احوال سايرين ومغيبات و طي مكان غيرمتعارف و يا رفع حجب وسير در مسيرغيرمتعارف و دادن مال با بركت و سوارى وسيله اي كه هنوز ساخته نشده يا در يزد بيدا نشده ووووو را نيز به بركت حضرت دارا بوده و مى تواند ماموريتي توسط يكي از رجال الغيب و كاركزاران حضرت باشد و رخداد مثل اين وقايع محدود به حضور حضرت نيست)

2- در اين واثعه دو مكان (مرز خسروى و بيرون دروازه نجف در صدسال قبل) از مشاهد آثار عنايت مهدوى است
ان شاء الله زائران عتبات عابر از مرز خسروى و زائران دروازه نجف قديم كه در محل ميدان ساحة الأمام على و انتهاى بازار بزرك نجف السوقالكبير بوده است = از مشهد شريف مربوطه ياد كنند

3- از نكات جالب اين واقعه
يكي جمع بين استفاده از امور فوق العاده و نيز وسايل مدرن وبيشرفته روز است (از وسيله نقليه آخرين مدل وبيشرفته كه در زمان و محيط اطراف خودشان در يزد وايران هنوز رايج نشده بود،
و ديكرى همراهى بانوى محجبه با آن امدادكر ناحيه مقدسه در عمليات امداد مهدوى عليه السلام است.

درباره مرحوم كرباسى رساله مستقلى هم نوشته شده است به نام "حُسن حَسن"
https://behkhaan.ir/books/39641658-137c ... 1d3060d53c

مدفن مرحوم كرباسى
https://www.touristgah.com/Iran/City/Si ... 8%B3%DB%8C

والحمدلله رب العالمين
najm155
 
پست ها : 36
تاريخ عضويت: چهارشنبه ژوئن 08, 2016 4:54 am

بازگشت به شهر یزد و حومه


cron
Aelaa.Net