مشهد آثار مهدوی منه السلام بافق

مديران انجمن: مزارات, مزارات

مشهد آثار مهدوی منه السلام بافق

پستتوسط najm155 » يکشنبه سپتامبر 28, 2025 12:14 pm

حضور حضرت صاحب الزمان و كارگزاران ناحيه مقدسه عليهم السلام در شهرستان بافق استان يزد
شهرستان بافق مشهد آثار مهدوی منه السلام

حضور حضرت صاحب الزمان و كارگزاران ناحيه مقدسه عليهم السلام در شهرستان بافق استان يزد

مقدمه اول:
مرحوم آيت الله شهيد شيخ محمد تقي بافقي از عالمان مجاهد دوران طاغوت پهلوى اول
واز مشرفين به زيارت حضرت صاحب الامر منه السلام در تشرفات متعدده
بلكه از موفقين به ارتباط مستمر به ناحيه مقدسه


Image

بطوريكه مرحوم آيت الله مرجع حائرى يزدي مجدد حوزه علمبه قم  
در اوقات اضطرار براى تامين شهريه ونيازهاى طلاب قم از ايشان مي خواست
و ايشان از طريق توسل به حضرت در مسجد جمكران آنها را تامين مي نمود


مقدمه دوم:
برادر ايشان (آیت الله حاج شیخ محمدتقی بافقی)؛
يعنى
مرحوم حاج شیخ ملا اسدالله قائمی بافقی

Image

نيز از مردان نورانى و صاحب بصيرت و كرامات فراوان
همجنين از متوسلين بسيار به ناحيه مقدسه و دائم الذكر نامهاى حضرت،
و از موفقين به تشرف و زيارت حضرت صاحب الامر منه السلام بود
كه بخاطر معرفت و اخلاص و توسلات شيخ اسدالله قائمي؛
هم حضرت صاحب الامر منه السلام به شهرستان بافق استان يزد تشريف آورده اند
و هم كارگزاران ناحيه مقدسه به آنجا آمده اند

فلذا جند زيارتگاه مهدوى عليه السلام براى مؤمنان آن ديار فراهم شده است
اول: مشهد حضور مهدوى منه السلام در كنار بازار امامزاده عيدالله
دوم: مسجد قديم صاحب الزمان عليه السلام متصل به امامزاده عبدالله بافق (كه اخيرا تخريب شده)
سوم: مشهد حضور مهدوى عليه السلام در اتاق و خانه مرحوم شيخ اسد الله بافقى
جهارم: مشهد امداد و عنايت مهدوى عليه السلام با حضوركارگزاران ناحيه مقدسه درب و راهرو خانه مرحوم شيخ اسدالله بافقي
بنجم: و مزاراتي هم كه بافق از قبل داشته مثل امامزاده عبدالله بافق و مشهدابوالفضلى در حرم امامزاده عبدالله ووو

مقدمه سوم بیوگرافی:
 
مرحوم شيخ اسدالله در سال 1294 ق در شهر بافق دیده به جهان گشود. پدرش، حاج محمد باقر تاجر بافقی بوده است.
وی خواندن و نوشتن و روخوانی قرآن را از مکتب در بافق شروع کرد. سپس مقدمات علوم حوزوی را در همان شهر نزد آخوند ملاحسین، شیخ احمد و حاج شیخ محمد حسین آخوند فراگرفت و مدتی نیز طلبه مدرسه حاجی ها و سپس مدرسه علميّة مسجد جامع بافق بود.
او بعد از آن به یزد آمد و همراه با برادر بزرگوارش مرحوم شيخ محمد تقي در مدرسه مصلای یزد مشغول به تحصیل شد.
بعد از آن مسافرتی به حوزه علميه اصفهان کرد و روش خطابه را آموخت
مدتی نیز در مشهد مقدس رضوی طلبه مدرسه عبّاسقلی خان بود
اما به خاطر سرپرستی خانواده و حفظ و مراقبت از مادرش كه فلج شده بود،
به موطنش بافق برگشت و برای همیشه ساکن این دیار شد.
زندگی سراسر خیر و برکت این بزرگوار پیوسته به اقامه جماعت و ادارهٔ منابر متعدد در طول شبانه روز در شهر بافق گذشت
آن هم نه به صورتی که تنها کارش گفتن باشد بلکه به علت نفوذ معنوى فوق العاده ای که در دل های مردم دیارش داشت
همیشه در میان جمع حرف اول را او می زد و مردم بافق که پی به صفای باطن او برده بودند حرفش را از دل و جان می پذیرفتند و او را صمیمانه دوست می داشتند.
سرانجام این اسوه علم و تقوی در روز هیجدهم ذیقعده سال 1372 ق برابر با 8 مرداد 1332 ش در زادگاهش بافق دیده از جهان فرو بست و در همان جا مدفون گردید.

مقدمه چهارم:
برخي از توفيقات و فضايل و كرامات ايشان
1- از صفات بارز این عالم دینی عشق و ارادت زایدالوصف وی به محضرحضرت امام زمان أظهره الله تعالی بود
بجز انواع توسلات رسمى به حضرت
و مواظبت بر زيارت آل ياسين
همجنين بيوسته نام هاى حضرت را بر زبان داشت و دائم ذكر نامهاى حضرت و آنها بر زبانش جاري بود الغوث يا صاحب الزمان
و صدقه مستمر ولاينقطع سرتاسرروز وهرروز براى سلامتي حضرت
و....
از روى همين ارادت وى در دوران شروع ثبت سجلات كشور؛ عليرغم توصيه ماموران سجلات به ثبت نامها و القاب بصورت الفاظ فارسي و خالى از نشانهاى ديني؛ اما نام خانوادگی خود را به «قائمی»(منسوب به لقب مهم حضرت) ثبت نموده و شناسنامه گرفت.
مزرعه اش را هم بنام حجت آباد نامكذاري كرده بود

2- نمونه اى از مراقبت و خدمت ايشان به مادر فلج و باداش الهى علم من عندالله
بالاتر بيان شد كه ايشان وقتى مطلع از شرايط فلج شدن مارشان شد ادامه تفصيلي تحصيل فقاهتي را در حوزه علميه مشهد رها كرد و به بافق بركشت
و خداوند هم اين اهتمامش را جبران نمود حتى در زمينه هاى علمى (كه بنا بود با تحصيل بدست آورد) بطوريكه
هر وقت در مجالس علمي علماى بافق بحثي علمى مطرح مي شد و مرحوم شيخ اسداله سخن مي كفت؛ وی احاطه ای قوی به مبانی دینی داشت و این موجب حيرت اهل علم بافق بود که او چگونه و در چه زمانی توفیق مطالعه و تحقیق یافته است که این گونه در مباحث علمی صاحب نظر است.و علماى اهل مجلس از تسلط و تعمق علمى شيخ اسدالله متعجب مي شدند كه وى جكونه وكي در اين رشته ها تحقيق و تعمق كرده است
و همين خودش فصيلت و كرامتى الهى براى ايشان بود (بهره اى از علم لدني بجاى تحصيل علمى صورى)

3- نمونه اى از مراقبت خدمت ايشان به مادر فلج و باداش الهى = رزق من عندالله)
آقای حاج شیخ حسن نقیب الذّاکرین که سال ها در خدمت مرحوم حاج ملا اسدالله بافقی بوده نقل کرده است
روزی جهت رفع خستگی از مرحوم حاج ملا اسدالله خواستیم با عده ای از خواص ارادتمندان ایشان به بیرون شهر برویم. ایشان پذیرفتند و همگی به باغ سنگ که نزدیک سرچشمه قنات هینیه (چهارسنگ) است رفتیم. پس در زیر درختان خرمای کنار جوی آب، فرشی انداختیم و چای و میوه آماده کردیم یکی دو نفر هم مشغول تهیه ناهار شدند.
روز بسیار خوبی بود؛ زیرا جمعمان جمع هماهنگی بود و مجلسی که می توانستیم از مصاحبت آن مرد خدا بهره معنوی ببریم و به راستی که بهره هم بردیم اما نزدیک ظهر شد و در تدارک این بودیم که سفره ناهار را آماده کنیم
که ناگهان هوا ابری شد و در فصلی که چندان انتظار نزول باران نمی رفت بارانی کم و پراکنده شروع شد.
ما دیدیم مرحوم حاج ملا اسدالله به محض مشاهده این وضع، از جا بلند شد و عبایش را به دوش انداخت و فرمود شما ناهار را صرف کنید و منتظر من نباشید ان شاء الله بر می گردم!
سپس با عجله و با حالت دو از جمع ما .رفت
ما هم در غیاب ایشان همۀ آن چه را برای ناهار آماده کرده بودیم خوردیم و ظرف هایش را شستیم و در کناری گذاشتیم
ساعتی گذشت اما در حالی که گمان نمی کردیم حاج آقا برگردد، دیدیم ایشان وارد شد ما ابتدا از ایشان سؤال کردیم حاج آقا این چه کار مهمی بود که شما به خاطر آن با این عجله تا شهر رفتید؟
ایشان با چشم هایی پر از اشک گفت: مادرم فلج است من هر روز او را بغل می کنم و برای هواخوری تا پشت بام می برم
در آن جا در سایه دیوار جای باصفایی برایش درست کرده ام
اما امروز وقتى آن وضع نامساعد هوا را دیدم گفتم نکند ایشان اذیت شود. پس رفتم و مادر را از پشت بام پایین آوردم و در اتاقش جا دادم و غذایش را هم به او دادم سپس او را در بستر خواباندم و برگشتم.
سپس با دست اشاره به کاسه ای که سینی روی آن بود کردند و گفتند: لابد این ظرف غذا را برای من گذاشته اید؟ (با اينكه ما هم غذا را خورده بوديم و جيزي براى ايشان نكذاشته بوديم وآن ظرف هم خالى بود)
سپس جلو رفتند و آن کاسه را برداشتند. ما که می دانستیم ظرف خالی است واقعاً احساس شرمندگی می کردیم
لیکن در نهایت تعجب دیدیم ظرف پر از غذاست!!! و ایشان مشغول صرف ناهار شد. (رزق من عند الله)

4- انگشتری مرحمتى حضرت زهرا عليها السلام به مرحوم شيخ اسدالله
حجّت الاسلام شيخ محمد شریف رازی (كه توفيقات معنوى ايشان قبلا در مجالس زيارتهاى اونلاين بعضا بيان شده است) در كتاب گنجینه دانشمندان، ج 3 ص179نقل کرده است:
حاج ملا اسدالله بافقی انگشتر عقیق یمنی بسیار ظریفی داشت که آن را اهدایی حضرت صدیقه کبری علیها السلام می دانست و بر روی آن آیات رزق منقوش بود ﴿وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزَقُهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى الله فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً ﴾
 شيخ اسدالله درباره این انگشتر نفیس می فرمود: توسلی به حضرت زهرا علیها السلام نمودم و از حضرتش چیزی خواستم.
پس روزی در منزل بودم که گفتند: کسی شما را می خواهد وقتی دم در رفتم زنی را دیدم در چادر و حجاب سیاه که اصلاً در بافق چنین لباسی معمول نبود.
پس گفت این را خانم برای شما داده اند
سپس بسته کوچکی به من داد و رفت
اما من از او نپرسیدم خانم کیست؟
وقتی بسته را باز کردم دیدم یک انگشتر است.
من فوراً به خود آمدم که این زن با این لباس و چادر که بود؟! و خانم که انگشتر را فرستاده کیست؟
هرچه در کوچه و اطراف جستجو کردم اثری از او نیافتم و از هر کس هم استفسار کردم گفتند چنین زنی با این نشانی ندیدیم
بالاخره متوجه شدم این عطایی از طرف بی بی دو جهان شفیعهٔ روز جزا حضرت صدیقه طاهره علیها السلام است.
جه اينكه به دنبال توسلم به حضرتش كه كسى مطلع نبود؛ و حاجتى كه فقط حضرتش مى دانست؛ به من رسيد آن هم بواسطه اى غير متعارف

5- تدبير هوشمندانه غير متعارف = تهدید نخل بی بار؛ و با ثمر شدن آن نخل
از مرحوم حاج ملا اسدالله بافقی نقل شده است:
درخت خرمای بزرگی در خانه ما در بافق بود که سال ها گذشت و این درخت تنومند میوه نمی داد و هرچه هم آن را تلقیح و گرده افشانی کردیم اثر نمی کرد
پس من با دخترم تبانی کردم که من نردبانی می گذارم و ریسمانی برداشته می روم بالا که درخت را ببرم تو بیا و از من بپرس می خواهی چه کنی؟!
وقتی طناب را برداشتم و از نردبان بالا می رفتم دخترم طبق قرار قبلی از من سؤال کرد من گفتم: می خواهم سر این درخت خرمای بی ثمر را ببرم و چوب آن را بسوزانم
پس دخترم که قبلاً او را در جریان گذاشته بودم شفاعت نخل را کرد و گفت بابا بیا امسال او را به من ببخش، اگر سال آینده خرما نداد من خودم در بریدن سر آن به شما کمک می کنم.
من گفتم به خدا قسم که اگر سال بعد خرما ندهد سر او را می برم و می سوزانم
از آن هنگام به بعد آن درخت مرتب خرما می آورد آن هم از نوع مرغوب!!.
کسی از مرحوم حاج ملا اسدالله بافقی سؤال کرد مگر درخت خرما تهدید را حس می کند که شما آن را این گونه ترساندید؟ فرمود آری، درخت خرما برزخ میان نباتات و حيوانات است. برای نمونه: 1- همچون حیوان می ترسد؛ 2- اگر سرش را ببرند دیگر سبز نمی شود؛ مانند حیوان که اگر سرش را ببرند، می میرد؛ 3- اگر غرق شود و سرش را آب بگیرد خفه می شود؛ مانند حیوان که اگر در آب غرق شود خفه می شود؛ 4- تلقيح لازم دارد؛ یعنی باید گردی از خرمای نر به خرمای ماده بزنند تا ثمر بدهد.  

از حاج ملا اسدالله در طول زندگی مبارکش کرامات بسیاری مشاهده شده که نُقل نَقل مجالس خوبان بوده است.

6- صاحب بصيرت بودن و خبر دادن از شش سال دوام خود و عمر بيش از 120 ساله شخص ميان سال
آقا سید نعمت الله حسینی بافقی نقل کرده است: زمانی در روستای شهرآباد بافق کشاورزی داشتم روزی مرحوم حاج ملا اسدالله به آنجا آمدند.
من وقتی ایشان را دیدم تعجب کردم پس از سلام و احوال پرسی علت آمدنشان به ده ما را پرسیدم فرمودند شنیده ام امسال میوه های درخت های شما از سایر جاها بهتر و مرغوب تر است
من گفتم: از عنایت و لطف خداوند و از برکت جدم همین طور است که می فرمایید؛ زیرا من درخت های میوه عنایت آباد مبارکه حاجی آباد صدر آباد و... را دیده ام هیچ جا مثل اینجا خوب نشده.
ایشان فرمودند: اگر ممکن است میوۀ دو گرت را به ما بفروشید من گفتم: اگر قابل شما را دارد تقدیم می کنم
ایشان فرمودند خداوند به شما خیر بدهد سپس اجاره شش سال آن دو گرت را پرداختند و گفتند پس زحمت آن با شما و میوه اش برای ما
من خندیدم  و گفتم حاجی آقا فردا را که دیده؟ که من اجاره شش سال را قبول کنم؟ شاید من تا شب دیگر زنده نباشم؟! ایشان فرمودند آقا شما از صد و بیست سال هم بیشتر عمر می کنید
اما قرارمان این باشد که تا من زنده ام این راز را به کسی نگویید.
سپس اسم چند خانواده از سادات فقیر بافق را به من دادند و نام خانواده نیازمند دیگری را هم اضافه کردند و فرمودند هرگونه صلاح می دانید، وقتی میوه ها رسید آن را مخفیانه به منازل این عده برسانید از آن به بعد به مدت شش سال من میوه ها را توزیع می کردم
و جالب این که خداوند برکت عجیبی به این دو كُرت داده بود که حساب نداشت در سال ششم و پس از پایان قرارداد حاج ملااسدالله از دنیا رفتند.
توضیح این که مرحوم سید نعمت الله حسینی هم، همان گونه که حاج ملا اسدالله فرموده بودند در صدوبیست و یک سالگی از دنیا رفت

7- صاحب بصيرت بودن و بيان حال و سرانجام از طريق جواب استخاره
یکی از افراد موثّق و معتمد در شهر بافق (حاج میرزا محمد عامری بافقی) نقل کرده است:
من به علت این که یک بدهی ای داشتم که باید در موعد مقرر پرداخت شود. قصد داشتم تعدادی گوسفند و مقداری گندم محصول آن سال را پیش فروش کنم
روزی در ماه رمضان آن هم در گرمای شدید بافق، در مسجد نماز ظهر و عصر را به امامت مرحوم حاج ملا اسدالله اقامه کردم و مشغول تعقیبات بودم که شخصی را دیدم. او گاهی با من معامله ای داشت. من پیشنهاد کردم مقداری گندم را به قیمتی مناسب بخرد و چهارماه بعد پولش را بپردازد اما او نپذیرفت من پیشنهاد کردم تعداد 100 رأس گوسفند را با قیمتی مناسب خریداری کند و تحویل بگیرد پولش را چهار ماه بعد بدهد اما با همۀ قیمت خوب ،آن قبول نکرد من بابت هر دو مورد باز هم قیمت کمتری را پیشنهاد کردم اما او نپذیرفت
پس من از مسجد بیرون آمدم و با عجله به طرف خانه می رفتم که خودم را به سرداب خانه برسانم تا گرمای سخت تابستان در امان باشم.
اما هنوز حدود صد متر به خانه مانده بود که دیدم آن شخص با دو و عجله مرا صدا می زند من ایستادم تا ببینم چه می خواهد!
وی گفت: من هر دو مورد پیشنهاد معامله را می پذیرم به شرطی که در قیمت آن تخفیفی بدهید اما این بار من قبول نکردم و گفتم: من هرچه باید؛ ملاحظه کرده ام و از این قیمت هایی که گفته ام کم تر نمی دهم
با این حال او پذیرفت و گفت: من به همان قیمت ،شما هم گندم را خریدارم و هم 100 رأس گوسفند را شما برای هر دو به مباشرتان حواله بدهید تا آن ها را به من تحویل دهد. من هم سر موعد مقرر وجه را می پردازم من که خیلی عجله داشتم تا هرچه زودتر خودم را به سایه امنی در سرداب برسانم همان جا حواله را نوشتم و به او تحویل دادم.
بعد ازوی پرسیدم: چه رمزی در کار تو بود که هر چه من در مسجد اصرار کردم قبول نکردی و حالا در این هوای گرم دوان دوان آمده ای؟
وی گفت: وقتی شما از مسجد بیرون رفتید من برای انجام این معامله خدمت حاج ملا اسدالله رفتم و استخاره گرفتم
ایشان فرمود برای کاری که در نظر داری باید با عجله و با دو بروی و گرنه به آن نمی رسی
این بود که من با اعتماد به استخاره ایشان خودم را به این جا رساندم.
راوی می گوید: بعد از انجام معامله و از روز بعد قیمت گندم و گوسفند هر دو ترقی کرد به طوری که وقتی وجه آن معامله را آن شخص پرداخت کرد، از دو برابر هم بیشتر شده بود و او بعد از آن معامله کار و بارش به گونه ای خوب شد که از افراد متمکن شد و هنوز هم کارش روبه راه است و این نبود جز بصيرت و اثر استخاره مؤثر مرحوم حاج ملااسدالله قائمی.

8- برکت يك مشت بادام ببراى بذيرايى يك جمعيت
حاج شیخ حسن نقيب الذاكرين یکی از کسانی که سال ها در خدمت مرحوم حاج ملا اسدالله بوده، نقل کرده
ایشان عادت داشتند هر روز قبل از این که از منزل بیرون بیایند جیب هایشان را که خیلی هم بزرگ بود پُر از خرما و گردو و بادام می کردند و در بین راه به مردم و به ویژه به بچه ها می دادند
و عجیب این که دیده نشد یکبار کسی از ایشان چیزی بخواهد و جیبشان خالی باشد
روزی می خواستند وارد یک مجلس روضه شوند، پس دست در جیب کردند و یک مشت بادام بیرون آوردند و به یکی از مریدانشان دادند و گفتند هر کس از مجلس بیرون می آید، سه دانه بردارد!
سپس به منبر رفتند و مجلس هم تقریباً از جمعیت پر بود وقتی مردم بیرون آمدند، طبق دستور ایشان هر کسی سه دانه بادام برداشت و رفت
اما تعجب در این بود که تا آخرین نفر هم که رفت هنوز در دست آن شخص بادام موجود بود!
از وقايع ديكر معلوم شده ه ايشان مرتبا براى سلامتى امام زمان صدقه داده وانفاقمى نمود حى به مقدار كم اما مرتب و مستمر و اين دادن تنقلات به اطفال و هر كه به او مي رسيد هم به اين نيت بوده است

9- بصيرت بر عمل بنهان و إخبار از آن و برکت لاينقطع
یکی از اهالی بافق به نام علی اکبر باقریان نقل کرده است
روزی در فصل تابستان به اتفاق ابوالحسن علیزاده کنار حوض مدرسه مسجد جامع بافق نشسته بودیم و چون هوا خیلی گرم بود و وسایل خنک کننده امروزی هم نبود، پاهایمان را در آب قرار داده بودیم. در این هنگام مرحوم آقای حاج ملا اسدالله وارد مدرسه شدند و پس از سلام و احوال پرسی فرمودند: اگر ممکن است چند لحظه رو به طرف دیگر کنید من می خواهم در حوض غسل کنم. گفتیم حاجی آقا ما عبایتان را به عنوان ساتر می گیریم تا شما به راحتی غسل کنید وقتی ایشان وارد حوض شدند، ما دست در جیب قبای حاجی کردیم و همۀ محتویات آن را که شامل: کشمش، نقل پسته و چند دانه شکلات بود، برداشتیم پس از این که غسل ایشان تمام شد با ذکر و دعا لباس پوشیدند و عمامه شان را هم بستند. ما هم عبای ایشان را دادیم.
وقتی عازم رفتن شدند جلو آمدند و به ما گفتند دست هایتان را بگیرید در این جا ما شرمنده شدیم؛ زیرا هرچه در جیب های ایشان بود خالی کرده بودیم
اما در نهایت تعجب دیدیم دست در جیب کردند و چند مشت نقل و کشمش بیرون آوردند و فرمودند:
آن چه برداشته اید سهم خودتان این ها را هم اضافه بر آن سهم بگیرید!

10- سعه صدر و تواضع فراوان ايشان در یتیم نوازی
آقای حاج سیّد علی طباطبایی از مرحوم سیدعباس آیت اللّهی از استادان بنام فرهنگی بافق نقل کرده است
مسیر مرحوم حاج ملا اسدالله به مسجد از کوچه منزل ما بود در این کوچه کودک یتیمی با مادر سیده اش زندگی می کرد که مردم عموماً او و مادرش را می شناختند.
این طفل عادت کرده بود هر روز سر راه مرحوم حاج ملا اسدالله می ایستاد و ایشان هم دست در جیب می کردند و خرما یا کشمش یا هر چیز دیگری که در جیب داشتند به او می دادند
تا این که حاجی آقا چند روزی بیمار و بستری شدند و به مسجد نرفتند،
اما این کودک طبق عادت می آمد و سر کوچه منتظر ایشان بود
روزی که ایشان دوباره به مسجد می رفتند آن کودک آمد و به حاجی آقا گفت: چند روز است که نیامدید و من هر روز منتظر شما بودم کجا بودید؟ سپس به گریه افتاد حاجی آقا فرمود: من مريض بودم و نمی توانستم از خانه بیرون بیایم حالا بیا سهمیه ات را بگیر
اما آن کودک همچنان گریه می کرد به طوری که ایشان در کار او مانده بود.
پس فرمود: حال می خواهی چه کنی؟
کودک گفت: می خواهم شما را بزنم !!
راوی می گوید خدا را شاهد می گیرم این مرد خدا روی خاک های کوچه نشست و به آن کودک گفت: اشکالی ندارد مرا بزن تا دلت آرام شود.
آن طفل یتیم که غیبت چند روزۀ مرحوم حاجی ملااسدالله باعث دل شكستكى و رنجش او شده بود جلو آمد و با حرکتی کودکانه دستی به شانه ایشان زد و همین باعث آرامش او شد.
اين انفاقهاى مختصر ( كه تدريجا جمعا مبلغ قابل توجهي مي شد) را به عنوان صدقه براى سلامتى حضرت به كودكان وعابران مردم مى داد

11- صدقه مستمر برای امام زمان أتى الله بفرجه الشریف ولو با نان دادن به ماهيان حويها
حجّت الاسلام ،برزگری از روحانیون بافق نقل کرده است:
مؤمنه محترمه ای برایم گفت یک روز جمعه مرحوم حاج ملا اسدالله را دیدم که کنار جوی آبی نشسته اند و در حالی که مقداری نان در دامانشان ریخته بودند و آن را خرد خرد کرده در آب می ریختند در ضمن اشکشان جاری بود
من از این حرکت ایشان تعجب کردم، جلو رفتم و سلام کردم و عرض کردم حاجی آقا برای چه این نان ها را به آب می ریزید؟ فرمودند صدقه می دهم صدقه برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
این نان ها را به این جا آوردم تا به ماهی های گرسنه بدهم و این ها برای سلامتی وجود آقا دعا کنند!

12- نهي از منكر و تخلف مخاطب و آزار همسايكان با آن عمل منكر و مبتلا شدن به دردي كه صاحبش از درد صدايش بلند بود  (مطابق تهديدشيخ اسدالله)
محترمه ای از اهالی بافق نقل کرده است
منزل ما در همسایگی خانه مرحوم حاج ملا اسد الله بود و تازه وسیله ای برای پخش موسیقی و آواز متداول شده بود که به آن جعبه آواز می گفتند.
آن مرحوم در مجالس متعدد این مورد را به مردم تذکر می داد و می فرمود این وسیله حرام را وارد خانه هایتان نکنید.
از جمله چندین مرتبه این مورد را به پدر من که همجوار خانه ایشان بود گوشزد کرد و از او خواست لااقل صدای آن را بلند نکند، اما پدرم به حرف ایشان توجه نمی کرد گاهی هم عمدا صدایش را بلندتر می کرد!!!
یک روز صبح که این صدا به اوج خود رسیده بود
ایشان فرمود فلانی این قدر این صدا را بلند نکن که صدایت بلند می شود
سپس از درب خانه ما رفت
فردای آن روز بطور ناكهانى و بى مقدمه و سابقه پدرم گرفتار یک بیماری شد که از شدت درد از شب تا صبح صدایش از درد بلند بود!!!.
روز بعد پدرم نزد مرحوم قائمی رفت و گفت: حاجی آقا من جعبه آواز را به یزد برگرداندم و حتی گفتم پولش را هم نمی خواهم و شما دیگر صدای موسیقی و آواز از خانه من نمی شنوید
وی فرمود بسیار خوب شما هم فردا حالتان خوب می شود
عجیب این که از آن روز به بعد پدرم بهبودی کامل یافت و به همین جهت تا آخر عمر از مریدان این مرد بزرگ بود.

13- امداد نيمه شب شيخ اسدالله بصورت مستور؛
به روضه خوان سيد كه بخاطر نداشتن سیگار حالش بقدرى بد شده كه براى مشكلات روزكار از خدا طلب مرگ مي كرد و خبر دادن از وفات و دفن او در قم
مرحوم سیّد علی اولیایی، از روضه خوان های با اخلاص و بی آلایش شهر بافق نقل کرده است
شبی سیگارم تمام شده بود و چون از شب گذشته بود و به جایی دسترسی نداشتم تا از آن جا تهیه کنم و هم عادت به سیگار داشتم خوابم نمی برد
به طوری که بی تاب شدم و در کار خود مانده بودم پس از خانه بیرون آمدم و در کوچه قدم می زدم تا این که به حسینیّه قاضی ها رسیدم.
از حیرانی و سرگردانی رفتم روی سکوی حسینیه نشستم و از سختی و مشکلات روزگار شکایت می کردم و حالت ناسپاسی و ناشکری داشتم.
در این حال چشم هایم پر از اشک شده بود که دیدم یک نفر عبا به سر کشیده به طرف من آمد و گفت: بزرگوار اولاد رسول الله حضرت آقا، کسی برای مشکلات روزگار از خدا تقاضای مرگ نمی کند
این سیگار .... دامن پیراهنت را بگیر وقتی دامن پیراهن را گرفتم یازده بسته سیگار اُشنو (سیگار رايج قديم) را به دامنم ریختند
و گفتند: خوب است خداوند مرگ انسان را در سرزمین مقدس قم مقدر گرداند
بعد هم از آن جا رفتند.
من از صدا تشخیص دادم ایشان حاج ملا اسدالله بودند
پس از جا بلند شدم و پشت سر ایشان تا مسجد متصل به منزلشان رفتم
دیدم ایشان وارد شدند و روی حصیری ایستادند تا مشغول به نافله شب شوند
من جلو رفتم و ایشان را قسم دادم که شما از کجا باخبر شدید که من از بی سیگاری از خانه بیرن آمدم و روی سکوی حسینیه نشسته ام؟
ایشان اشک های خود را پاک کرد و فرمود: حضرت زهرا علیها السلام فرزندانشان را تنها نمی گذارند
مخصوصاً کسانی که بی پناه باشند و نصف شب راه بی افتند و به خانه امام حسین علیه السلام بیایند (اشاره به آمدنش به درب حسينيه)
پس از آن تکبیر گفتند و مشغول نافله شدند.
جالب این که این پیرمرد ذاکر امام حسین علیه السلام که در بین مردم به سادگی و بی آلایشی معروف بود همان طور که حاج ملا اسدالله فرموده بود، پس از سی سال در قم از دنیا رفت و همان جا دفن شد.

14- بصيرت و إخبار به بسته بودن راه بخاطر سيل و رساندن قند براى روضه كه در راه بافق معطل بوده
یکی از اهالی موثّق بافق به نام صفر درویشی نقل کرده است:
من با چند نفر دیگر در مزرعه حجت آباد متعلق به حاج ملا اسدالله مشغول شخم زدن زمین بودیم.
پس از چند ساعت کار ایشان برای جمع ما صبحانه و چای آماده کردند. بعد از صرف صبحانه صحبت از مراسم روضه خوانی به میان آمد. یکی از این جمع به حاج ملا اسدالله گفت: از پس فردا منزل آقا سید غضنفر روضه خوانی شروع می شود.
ایشان پس از لحظه ای سکوت به آن شخص فرمودند: شب بیا در منزل ما تا چند مَن قند برای مجلس ایشان بدهم شما برایشان بیر و بگو هر وقت قندتان از یزد رسید، آن را پس بدهید
وی گفت: حاجی آقا! ایشان خودشان مغازه دارند و به دیگران قند و نبات می فروشند
حاج ملا اسدالله فرمود: بله می دانم اما این بار قند و نباتشان بین راه یزد به بافق است و به مجلس روضه اشان نمی رسد!!
او گفت: ولی حاج آقا هنوز دو روز تا شروع روضه باقی است.
حاج آقا فرمود: حسین! چرا این قدر حرف می زنی! لا اله الا الله
آخر فردا سیل جاری می شود و به همین جهت راه بسته می شود حالا فهمیدی؟!
اما او باز هم پرحرفی کرد و گفت حالا کو باران؟ کو سیل؟!
ایشان سکوت کردند و دیگر حرفی نزدند
و مشغول جمع کردن سفره صبحانه شدند
سپس سفارشی در مورد ادامه کار دادند و از مزرعه حجت آباد رفتند،
اما فردای آن روز خبر رسید که رودخانه شور که از طرف کرمان می آید طغیان کرده و تمام منطقه را آب گرفته و عده زیادی پشت راه سیل مانده اند!

15- بصيرت و خبر از تهديد عامل ظالم حکومت طاغوت بهلوي و جاره براى تهديد او
مرحوم حاج شیخ طالبی که از خدمتگزاران مجالس حضرت اباعبدالله الحسين علیه السلام در بافق بود نقل کرده است:
در باغ رحیمی که از مجالس باسابقه بافق بود و موقوفاتی داشت مجلس عزاداری برپا بود و من هم خدمتگزار آن مجلس بودم
روزی عامل حکومت و بعضی همراهانش به آن مجلس آمدند. نوکر وی مرا صدا زد و گفت به صاحب مجلس بگو آقا چای نبات می خواهد.
من فوراً خودم را به متصدى مجلس رساندم و پیام را رساندم
اما دیدم وی رنگ از چهره اش پرید و گفت: متأسفانه ذره ای نبات موجود نداریم
و چون زمان جنگ جهانی بود و قند و نبات یافت نمی شد می دانست اگر نباتی فراهم نشود موجب اذیت و آزار همه خواهد شد
و معلوم نیست این انسان قلدر به این بهانه چه مشکلاتی به وجود خواهد آورد؟
پس به من گفت فلانی برو بیرون و از هر طریقی می دانی ولو کمی نبات به اندازه چای وی فراهم کن
من که حالت نگرانی این خادم اباعبدالله را دیدم بلافاصله از مجلس بیرون آمدم و به این در و آن در می زدم بلکه بتوانم کمی نبات پیدا کنم
اما هنوز دویست متر بیشتر نرفته بودم که دیدم مرحوم حاج ملا اسدالله از مقابل من با عجله به طرف مجلس روضه می روند
تا ایشان مرا با آن حال پریشان دیدند فرمودند عمو حسین کجا می روی؟ بیا پیش من سپس دست در جیب کردند و دستمالی را که مقداری نبات در آن بود، بیرون آوردند و گفتند: من برایتان نبات آوردم که شماها از شرّ این عامل حکومت در امان باشید!

16- بصيرت و خبر از نيت استخاره كننده و عدم توجه او به توصيه شيخ اسدالله و مبتلاشدن به عاقبت سوء مخالفت با توصيه  
آقای حاج سید مهدی طباطبایی بافقی نقل کرده است
مرحوم حاج ملا اسد الله با پدرم آقا سیّد عبدالغفور خیلی صمیمی بودند و اکثر اوقات روی سکوی جلو حرم مطهر حضرت امام زاده عبدالله علیه السلام می نشستند
پدرم می فرمود یک روز که من با ایشان کنار هم نشسته بودیم شخصی آمد و گفت: برایش استخاره ای بگیرند. مرحوم حاج آقا استخاره را گرفتند اما پاسخی به آن شخص ندادند.
پس از چند دقیقه وی گفت: حاج آقا جواب استخاره من چه بود؟
حاج ملا اسدالله به وی گفتند: فلانی کاری نکن که کتک بخوری آن شخص هم بدون این که صحبتی بکند، از جا بلند شد و رفت.
پس حاج آقا رو به من کردند و فرمودند: استخاره اش دربارهٔ ازدواج بود
و در این رابطه حداقل پنج سیلی می خورد!!!
چند روز از این قضیه گذشت که خبر رسید آن شخص از دست یکی از سرشناسان محلی پنج سیلی خورده،
طولی نکشید که خودش هم از راه رسید و ضمن اقرار گفت: این نتیجه پشت به استخاره کردن
حاج آقا لبخندی زدند و گفتند: برو زندگی کن این نتیجه پا از گلیم دراز کردن است!
نيت در استخاره خواستكاري دختر يكي از اعيان باقق بود كه تناسب خانوادكي نداشته و بدر دختر جواب خواستكارى را با سيلي داده بود
 
17- بصيرت و خبر دادن به شخص نظامي كه براى استخاره مراجعه كرده بود از مشكل مخفى او و شيخ اسدالله بي استخاره به او هشدار داده بود
مرحوم حاج ابوالقاسم یاراحمدی نقل کرده است:
کنار آب انبار حسینیه قاضی ها، مغازه نجاری داشتم. روزی رئیس ژاندارمری بافق که انسان بدخلق و خشنی بود به مغازه من آمد و پرسید منزل شیخی که در این کوچه ساکن است و خوب استخاره می گیرد کجاست؟!
من گفتم: ایشان همین الآن به خانه رفتند. بیایید منزلشان را به شما نشان دهم سپس به اتفاق وی به در منزل حاج ملا اسدالله رفتیم و در زدیم و منتظر بودیم که صدای یا صاحب الزمان و الغوث و حاج شیخ به گوش رسید (ايشان هميشه انطور دائم الذكر بود)
سپس فرمودند وارد شوید رئیس ژاندارمری گفت: وقتتان را نمی گیرم می خواستم برایم استخاره ای بگیرید
حاجی آقا فرمودند: استخاره نمی.خواهد، زن سيّده ات را این قدر در منزل اذیت نکن که حضرت زهرا علیها السلام از تو نخواهد گذشت. همۀ مشکل تو به خاطر نارضایتی این سیّده ضعيفه است. او را راضی کن کارت درست می شود
در این هنگام رئیس ژاندارمری به گریه افتاد و قول داد که از آن به بعد رفتارش را با همسرش تغییر دهد.
این حرکت حاج ملا اسدالله باعث شد این فرمانده نظامى خشن و بداخلاق رفتارش عوض شود و از مریدان حاجی آقا شد و تا پایان مأموریت در بافق پیوسته در نماز جماعت ایشان شرکت می کرد.

18- آزاد كردن فوري جوان كرفتار از دست ماموران نظامي با تعليم ذكر به والد جوان
مرحوم آقا سیّد نعمت الله حسینی نقل کرده است
مأموران دولتی در زمان سربازگیری (براى جنك باروسيه) خیلی سخت برخورد می کردند و کسی را که می گرفتند، اعزام می کردند.
از جمله روزی پسر مرا گرفتند و سه روز در محل پاسگاه نگهداری کردند تا موعد اعزام .فرارسد
روزی در حالی که من در کار خود مانده بودم ب-ه طرف پاسگاه به راه افتادم در حالی که از شدت ناراحتی با خودم حرف میزدم و بی اختیار گریه می کردم
ناگهان در راه به مرحوم حاج ملا اسدالله برخوردم. ایشان تا مرا در آن حال پریشان ،دیدند صدا زدند و فرمودند آقا سید چرا ناراحتی؟! چرا گریه می کنی؟!
من عرض کردم پسرم سیّد حسین را مأموران گرفته اند و می خواهند به جنگ روسها .بفرستند
حاجی آقا فرمودند غصه نخور الآن او را آزاد می کنم !!مبادا ناراحت باشی!
بعد فرمودند شما به پاسگاه بروید همین که رئیس آن جا را دیدید سه مرتبه این ذکر را بگویید
 ﴿لاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ الْعَلِي الْعَظِیمِ وَ ايَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايَّاكَ نَسْتَعین﴾
بعد هم دست پسرتان را بگیرید و با خود بیاورید!!!
مرحوم آقا سید نعمت الله حسینی می گوید به خدا سوگند تا من وارد پاسگاه شدم به همان گونه که حاجی آقا فرموده بودند، ذکر را گفتم و دست پسر م را گرفتم
در این هنگام مأموران جلو آمدند و گفتند: ایشان آزاد است
و من او را همراه خود به بیرون آوردم و نزد حاجی آقا بردم!

19- بصيرت و خبر از نزول باران عظيم بی سابقه در ايام خشكسالى
مرحوم غلامرضا ابراهیمی پیرمرد مؤمنی که در تقوی و پاکی در بافق مشهور بود نقل کرده است
سالی بر اثر نیامدن باران خشکسالی شد
اهل مسجد چندین مرتبه از مرحوم حاج ملا اسدالله خواستند برای نماز باران اقدامی بکنند،
اما ایشان جوابی نمی دادند.
یک بار هم فرمودند آقایان بزرگان هستند به آن ها بگویید.
روزی قبل از غروب آفتاب من به مسجد رفتم دیدم حاجی آقا روی سکوی جلوی مسجد نشسته اند
تا ایشان مرا ،دیدند فرمودند غلامرضا چه خبر؟!
من هم از فرصت استفاده کردم و درباره خشکسالی شرحی دادم. سپس پرسیدم چرا برای نماز باران کاری نمی کنید؟
ایشان پس از چند لحظه سکوت فرمودند امشب کجا هستی؟!
عرض کردم بعد از اقامه نماز مغرب و عشا به عنایت آباد می روم.
فرمودند: غصه نخور به لطف امام زمان امشب بارانی بیاید که تو ندیده باشی.
من از مسجد به خانه رفتم و سفرۀ نان و بیلم را برداشتم و سوار بر مرکب به طرف عنایت آباد می رفتم
اما هنوز به آن جا نرسیده بودم که ابر سیاهی آسمان را فراگرفت و بارانی آمد که من ندیده بودم
ساعتی نگذشت که مردم برای تماشای رودخانه آمده بودند
در حالی که می گفتند خدا کند این باران ادامه پیدا نکند که بافق را آب خواهد برد.

20- بصيرت و شناختن واقعيت قاتل بودن شخص متظاهر به غربت و شتر گم کرده و راه ندادن او به محل بذيرايي غريبان
مرحوم کربلایی محمد معروف به سلمانی که سال ها در حاشیه میدان خان بافق مغازه دار بود نقل کرده است:
مرد غریبه ای چند روز متوالی جلو مغازه من می آمد و آن جا می نشست و حالتی سرگردان و حیران داشت.
من روزی از او سؤال کردم اهل کجایی و این جا چه کار داری؟ گفت من اهل اطراف خراسانم و شترهایم را گم کرده ام و در پی جستجوی آن ها به این جا آمده ام.
مرحوم سلمانی می گوید: حاج ملا اسدالله بارها به من فرموده بودند اگر غریبی وارد بافق شد و جا و منزلی نداشت او را به منزل من راهنمایی کنید من هم بارها افرادی را به منزل ایشان هدایت کرده بودم؛ زیرا رسم آن بزرگوار این بود از غُرَبا پذیرایی می کرد من به این مرد غریب گفتم غذا خورده ای؟ گفت: نه گفتم دیشب کجا بودی؟ گفت: کنار همین میدان خوابیدم گفتم: به منزل آقای حاج ملا اسدالله نرفته ای؟ گفت ایشان را نمی شناسم پس من فوراً مغازه ام را به کسی سپردم و با وی به در منزل حاجی آقا رفتیم.
وقتی در زدم برخلاف همیشه که خودشان پشت در می آمدند و در را باز می کردند آن روز در را باز نکردند و پشت در بسته فرمودند: استاد محمد چه
می گویی؟ من عرض کردم حاجی آقا مهمانی برایتان آورده ام. مرد غریبی است که شترهایش را گم کرده
ایشان خیلی آهسته به طوری که فقط من متوجه شوم، فرمودند: شتر گم نکرده و دروغ می گوید
سپس با صدای بلند فرمودند: خودت از او پذیرایی کن من هزینۀ آن را قبول دارم
این برای اولین بار بود که من می دیدم ایشان در به روی کسی باز نکردند من از آن غریب به توصیه حاجی آقا پذیرایی کردم
اما دو روز نگذشت که عده ای با لباس و لهجه خراسانی و به اتفاق چند ژاندارم آمدند و آن مرد غریب را دستگیر کردند.
مردم پرسیدند: این مرد چه کرده؟ :
گفتند برادر عیالش را کشته و فراری شده
و روز بعد حاجی آقا به در مغازه من آمدند و فرمودند: بیا خرج آن مرد غریب را بگیر
حالا دیدی دروغ می گفت؟! شتر گم نکرده بود آدم کشته بود.

21- بصيرت و بيان آن در ضمن جواب استخاره و نهي از انجام كاري در آن روز و توصيه به فردا و بيان عاقبت تخلف به از دست رفتن سرمايه و كتك خوردن و عدم توجه به نصيحت و مبتلا شدن به همان عاقبت سوء
حاج میرزاعلی شکوهی، داماد مرحوم حجّت الاسلام حاج ملا اسدالله نقل کرده است
روزی در مسجد حسینیه قاضی ها در خدمت حاج آقا بودم شخصی برای امر استخاره نزد ایشان آمد، حاجی آقا استخاره ای گرفتند و فرمودند امروز این کار را انجام نده که پشیمان می شوی اگر بر انجام کار اصرار داری فردا اقدام کن سپس از کنار ما رد شدند.
آن شخص به من گفت: مسافرت به یزد که استخاره نمی خواست و امروز و فردا ندارد و هیچ فرقی نمی کند ه
مان روز ظهر بعد از نماز به ایشان عرض کردم: حاجی آقا موضوع استخاره آن شخص چه بود که به آن پشت کرد و به مسافرت رفت؟
حاجی آقا پس از لحظه ای سکوت فرمودند چه بگویم؟ نمی شود به مردم خوبی هم کرد
این شخص هم مالش از گفش می رود و هم کتک می خورد!
خدا را گواه می گیرم بعد از این فرمایش حاج آقا فردای آن روز خبر رسید کاروانی که از بافق به طرف یزد می،رفته در حدود منطقهٔ «چاه خاور» مورد حمله سارقان قرار گرفته و همۀ اموالشان به سرقت رفته و بسیاری از آن ها دست بسته و بی لباس و کتک خورده برگشته اند که آن شخص هم در بین آن ها بود.

22- بصيرت و خبر به آمدن بيماري يرقان و ابتلاى بسيارى  به آن و توصيه به عدم قطع درختان كز مزرعه خود
و باردادن كزانكبين فراون بطور غيرمتعارف و درمان مردم از آن
آقای صفر درویشی نقل کرده است
مدتی در مزرعه حجت آباد متعلق به آقای حاج ملا اسدالله کار می کردم
در اطراف این مزرعه چند درخت گز سبز شده بود.
من یک روز تصمیم گرفتم که آن ها را قطع کنم؛ چون می دیدم وجود این درخت ها بی فایده است.
با خود گفتم قبل از اقدام موضوع را با حاج ملا اسد الله در میان بگذارم و نظر ایشان را بخواهم
وقتی موضوع را نزد حاجی آقا مطرح کردم فرمودند مبادا این کار را بکنی این ها دارویی هستند.
من این درخت ها را برای مریضان نگه داشته ام
من گفتم، حاجی آقا عجب فرمایشی است.
درخت گز به جز برای سوختن چه فایده دیگری دارد؟
ایشان فرمودند چند روزی صبر کن می فهمی
کمتر از ده روز از این جریان گذشت که حاجی آقا در حسينيّة قنبريه بافق منبر بودند
یکی از حاضران در جلسه گفت حاجی آقا برای بیماران دعا كنيد و ختم «أمَّنْ يُجيب...» بگذارید که بیماری یرقان آمده و عده بسیاری مبتلا شده اند
ایشان فرمودند ناراحت نباش دوایش نزد من است.
صبح زود به مزرعه حجت آباد بروید و از درخت های گز آن جا گزانگبین بگیرید که دوای مریض های شماست
بعد رو به من کردند و فرمودند حالا دانستی گزها به چه دردی می خورد؟!
من با خود گفتم خدایا همین امروز من در حجت آباد بودم و درخت های گز آن جا گزانگبین نداشت
پس از مجلس بیرون آمدم و با سرعت خودم را به حجت آباد رساندم،
دیدم آن قدر درخت های گز، گزانگبین دارند که حساب ندارد!
از فردای آن روز مردم به آن جا می آمدند و برای بیماران یرقانی گزانگبین می گرفتند.

23- بصيرت و خبر دادن به مقدار هديه كرفتن يكي از روضه خوانها در سفر تبليغي (هم اجناس هم مقاديرش)
حاج شیخ حسن نقيب الذاکرین نقل کرده است
یک بار در زمان قحطی و کمبود مواد غذایی به آقای حاج شیخ اسدالله عرض کردم قصد دارم چند روزی به اتفاق پدرم جهت روضه خوانی به روستاهای اطراف بافق بروم
در آن دوران رسم بود به ازای مبالغی که امروز می دهند جون قديم بول كم بود مردم روستاها به روضه خوان ها از محخصولاتي كه داشتند مي دادند گندم و جو و سایر مواد خوراکی می دادند
ایشان فرمودند حالا می خواهی بروی برو اما بدان که تنها سی وسه من و یک چارک چیزی بیشر به دست نمی آوری (ذكر اجناس و مقادير) .
من آن سفر دوره ای را شروع کردم که چندین روز طول کشید ولی روزی که برگشتم وقتی مجموع آن چه به دستم رسیده بود از بادام و گردو و سنجد و..... درست همان میزان بود که حاجی آقا گفته بودند.

مطالب اصلى اين جلسه و درباره حاجي ملا اسدالله قائمي بافقي
اولين مطلب اصلى اين جلسه
1- توجّه و عنایت حضرت بقیه الله به مرحوم شيخ اسدالله وتعبير {من ایشان را قبول دارم من ایشان را قبول دارم}


مطالب اصلى اين جلسه و درباره حاجي ملا اسدالله قائمي بافقي
اولين مطلب اصلى اين جلسه
1- توجّه و عنایت حضرت بقیه الله به مرحوم شيخ اسدالله وتعبير {من ایشان را قبول دارم من ایشان را قبول دارم} درباره شيخ اسدالله
حجّت الاسلام حاج سيد جواد میرغنی زاده نقل کرده است
اوایل طلبگی ام بود و به امر حضرت آیت الله حاج شیخ غلامرضا یزدی در مدرسه علمیه مسجدجامع بافق نزد مرحوم ملاغلامحسین مروج مقدمات می خواندم
یک روز مرحوم حاج ملا اسدالله به مدرسه آمدند و لحظاتی در جمع طلاب با کمال تواضع نشستند.
وقتی از جا بلند شدند به من اشاره ای کردند من متوجه شدم با من کاری دارند. من تا نزدیک پله های مدرسه ایشان را همراهی کردم.
در این میان ایشان فرمودند: من صلاح می دانم شما برای تحصیل به یزد یا قم بروید. سپس از مدرسه بیرون رفتند
این حرف مرا چنان به خود مشغول کرد که تا پاسی از شب بیدار بودم وقتی به خواب رفتم در عالم رؤیا دیدم که
در کنار بازار قدیم حضرت امام زاده عبد الله علیه السلام هستم و آقایی باجلالت و در کمال عزّت و وقار ایستاده بودند به نظرم آمد که ایشان باید حضرت بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف باشند. من سلام کردم و مطالبی را دربارۀ حاج ملا اسدالله خدمت ایشان عرض کردم
آقا دو مرتبه فرمودند: من ایشان را قبول دارم من ایشان را قبول دارم که من از خواب بیدار شدم.
نكته:
در جقيقت آن طلبه در خواب از تشريف فرمايي حضرت به بافق مطل شده است نه ايتكه حضرت در خواب به بافق آمده باشند
(مشهد آثار مهدوي در كنار بازار قديم امامزاده عبدالله بافق)
دومين مطلب اصلى اين جلسه

تشرف به زيارت به حضرت صاحب الامر علیه السلام در مسجدصاحب الزمان قجيم امامزاده عبدالله بعد از 40 روز توسل
 مرحوم حاج شیخ ابو القاسم یاراحمدی که بیشتر عمر خود را در خدمت مرحوم حاج ملا اسدالله گذرانده نقل کرده است
من خیلی با ایشان مأنوس بودم.
در روزهای آخر عمرشان حالشان عجیب بود مدام گریه می کردند و پیوسته به ذکر و دعا مشغول بودند
هر روز غسل می کردند و به مسجد صاحب الزمان نزدیک حرم امام زاده عبد الله علیه السلام می رفتند
و در آن جا زیارت آل یاسین می خواندند
یا در حال گریه و زاری نماز امام زمان می خواندند و نوای یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از لب هایشان دور نمی شد.
یک روز عرض کردم: چه شده؟
چرا این قدر گریه می کنید؟
چرا هر روز معتكف مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هستید؟
 جوابی ندادند سپس فرمودند: صبر کن ان شاء الله می گویم.
دو سه روز از این جریان گذشت هنگام صبح من به مسجد ایشان رفتم و قصد اذان گفتن داشتم.
دیدم حاجی آقا با پاهای برهنه داخل حسينيه جلوى مسجد سرگردانند و با خود حرف می زنند و به اطراف نگاه می کنند در حالی که بغض گلویشان را گرفته بود من پیش رفتم و سلام کردم.
حاجی آقا فرمودند: ابوالقاسم دیروز به نتیجه ای رسیدم. گفتم: چطور؟ فرمودند: چهل روز نماز آقا را خواندم و به ایشان متوسل شدم و همواره زبانم مشغول به ذکر یا صاحب الزمان علیه السلام بود،  در حالی که سه حاجت داشتم دیروز روز آخر بود ناامید شده بودم و نماز و دعایم به پایان رسیده بود
با ناامیدی از درون محراب برخاستم که از مسجد بیرون بروم با خود می گفتم این همه زحمت و تلاش بی نتیجه ماند
باشد تا به حضرت زهرا علیها السلام گلایه کنم.
کنار محراب رو به قبله سلامی به حضرت سیّدالشهداء علیه السلام دادم  و چند جمله ای روضه خواندم.
سپس در حالی که چشم هایم بسته بود رو به مشهد مقدس نموده، به حضرت رضا علیه السلام سلام و عرض ادب کردم
هنوز بدنم کاملاً رو به قبله برنگشته بود که با بغض به خود می گفتم چگونه به امام زمان علیه السلام سلام کنم و چه بگویم؟! چهل روز تلاش...؟!
ناگهان صدای دلنشینی از درون غرفه مسجد به گوشم خورد
سپس کسی مرا به اسم صدا زد حاج اسدالله حاج اسدالله من به اطراف نگاه می کردم! این بار شنیدم که گفته شد حاج اسدالله!
این جا دیدم چهره ای نازنین نورانی و دوست داشتنی آقایی که مانند خورشید صورت مبارکش می درخشید با لبخندی کوتاه بر لب فرمود: ناامید مشو گلایه مکن که هر سه حاجتت را برآوردیم اعمال جمعه هایت ترک نگردد
بعد از این دیگر کسی را ندیدم
حاج ملا اسدالله گفتند: به خدا خود حضرت صاحب الزمان علیه السلام بودند! تردید ندارم! خود آقا بودند
راوی می گوید هر چه از حاجی آقا درخواست کردم که سه حاجت شما چه بود؟
نمی خواستند در این باره به من چیزی بگویند سرانجام فرمودند: مایل به گفتن نیستم؛ چون احساس می کنم آقا راضی نباشند
اما همین قدر بگویم که
من پیر شده ام و شب و صبحی دیگر می میرم!
(مشهد حضور مهدوي در غرفه مسجد صاحب الزمان كنار امامزاده عبدالله بافق)

سومين مطلب اصلى اين جلسه

تشرف به زيارت حضرت در ساعت آخر حيات مرحوم شيخ اسدالله بافقي
حاج ملا اسدالله جمعه ها برای خود برنامه ویژه ای ترتیب داده بودند.
معمولاً ایشان غسل می کردند و کتابچه دعا و سجاده اشان را بر می داشتند و به پشت بام می رفتند و مشغول دعا و نماز می شدند
ولی در هفته آخر عمرشان حال دیگری داشتند؛
زیرا این حقیقت به ایشان الهام شده بود حاجی آقا چشم به راه وعده آقا و مولایشان بودند (حضور حضرت در وقت وفات ايشان)  
در آخرین جمعه، طبق معمول، در مکان همیشگی خود بر پشت بام نشسته بودند و به اطراف نگاه می کردند سپس چند ساعتی دعا و توسل داشتند. بعداً به پایین خانه آمدند.
همسرشان می گوید به حاجی آقا گفتم اگر بالا رفتن از پشت بام برایتان زحمت داشت دعایتان را همین پایین می خواندید و به پشت بام نمی رفتید
ایشان با تبسمی گفتند: باشد شاید هم دیگر به پشت بام نروم
اهل منزل ایشان گفته اند هفته عجیبی بود
مثل این که قصد سفر داشتند. پیوسته دور و برشان را جمع و جور می کردند بیرون رفتنشان از خانه کمتر شده بود
با کسی حرف نمی زدند و یکسره نماز می خواندند ذکر و دعا از لبشان دور نمی شد از سجاده فاصله نمی گرفتند
تا این که دو ساعت قبل از ظهر دوشنبه هیجده ذیقعده هزار و سیصد و هفتاد و دو قمری فرارسید
حاجی آقا از اتاق بیرون آمدند و به سمت جوی آب داخل منزل به راه افتادند.
از هر پله که پایین می رفتند ذکر یا صاحب الزمان ایشان به گوش می رسید
یکی از اهل خانه گفت: اجازه بدهید آب وضو برایتان بیاورم
گفتند نه این دفعه دیگر می خواهم با پای خودم بروم و وضو بگیرم بعد از آن وضو گرفتند و از پله ها بالا آمدند.
در این حال، ذکرشان یا علی بود
در وسط حیاط درخت خرمایی بود به آن تکیه دادند و نشستند
دختر برادرشان نقل کرده است ناگهان متوجه شدم حاجی آقا حالشان به هم خورد دیگر حرفی نمی زدند و زمزمه ای از ایشان به گوش نمی رسید
من اهل خانه را صدا زدم و به اتفاق حاجی آقا را به اتاقشان بردیم سجاده همچنان پهن بود و دعاهایی که با دست خودشان نوشته بودند اطراف سجاده ریخته بود
ایشان دیگر حرف نمی زدند تنها اشاره کردند مرا اینجا قرار دهید چشمشان به در بود گویا منتظر کسی بودند، لب ها به هم می خورد اما مفهوم نبود. شاید ذکر ياصاحب الزمان علیه السلام بود
مقارن اذان ظهر آهسته و در سکوت؛ مرغ روح این مرد خدا به جنان پرواز کرد و به این ترتیب بندهٔ صالحی از بندگان خوب خدا از دنیا رفت و قرین قدسیان شد.

چهارمين مطلب اصلى اين جلسه
حضور رجال الغيب (درب و رارو ورودي خانه شيخ اسدالله)
باقطار شتري با بارهاى لازم امراسم و يام عزاداري خانواده ايشان
مرحوم مرتضی خدامی که عمر خود را به خدمت در آستانه متبرکه امام زاده عبدالله علیه السلام صرف کرده بود نقل کرده است
بستگان مرحوم حاج ملااسدالله یک روز بعد از فوت ایشان متوجه شدند کسی در می زند
یکی از آن ها آمد و در را باز کرد دید شخصی با هفت بار شتر ایستاده و می گوید محموله ها را برای برگزاری مراسم حاج شیخ آورده ایم بگویید بیایند آن ها را از روی شترها بردارند.
آن شخص می گوید: من گفتم: در منزل کسی نیست که بتواند کمک کند و بارها را پیاده کند. لحظه ای صبر کنید تا دو سه نفر را خبر کنم
پس از لحظاتی که وی برمی گردد می بیند اثری از آن شخص و شترها نیست اما بارها پیاده شده و در راهرو منزل گذاشته است!
وی به دنبال شترها تا امام زاده عبدالله علیه السلام می آید و از خادم آن جا سراغ می گیرد خادم می گوید من شخصی با این مشخصات و شترهایش را دیدم که لحظه ای به داخل حرم آمد و زیارت مختصری کرد سپس به طرف یزد حرکت کرد.
هنوز چند دقیقه ای از رفتن شترها نگذشته بود اما هر چه مسیر بافق به یزد را گشتند اثری از آن قافله شتر و قافله سالارش به دست نیامد!

مشاهد مهدوى (منه السلام) و مزارات بافق
ان شاء الله اكر شخص با همتي بيدا شود و به بافق برود
هم تحقيق ميداني از مكان هاى منوره مربوطه بنمايد
و جاى امروزيش را بشناسد
هم زيارت اونلاين مشاهد بافق را بركزار كند
اين موارد بايد بيكيري شود
مزارات كه در اونلاين معرفي و زيارت بشود
1-مرقد مرحوم اسدالله بافقي
2- خانه مرحوم اكر هنوز هست واتاقي كه در آن بوده يا جايش ولو تجديد ووو تغيير يافته
3- مسجدي كه مرحوم شيخ اسدالله در آن اقامه نماز و منبر داشته است
4- مسحد صاحب الزمان قديم متصل به بقعه امامزاده عبدالله
اين مسحد بسيار قديمي بوده است و به قدمت بقعه فعلى امام زاده و از يادكارهاى دوره صفويه بوده است
اما شهردار و امام شنبه بافق براى توسعه امامزاده آن مسحد را خرابكرده و بياده رو كرده و كنارش مسجدي به اين نام ساخته اند
از مصاديقي بيسوادي و بي معرفتي وابستكان حكومتي
 مكان مسجدصاجب الزمان قديم كه امروزه تخريب و بياده روي امامزاده عبدالله شده را جستجو و روي كوكلمب تعيين و با كزارش متني و مصور (فيلم و تصوير) معينشد
مسجد قديمي صاحب الزمان كنار امامزاده علد الله كه مشهد حضور مهدوي عليه السلام بوده را شهردار بافق در سال 97 تخريب و تبديل به بياده رو كرده و كنارش در زميني ديكر مسجدي به نام  صاحب الزمان ساخته اند
عليرغم اينكه اين مسجد قديمي بوده است تخخريب شده است
كزارش تصرف سوء شهرداري باقق در اينجا خلاصه ذكر شده است
https://bafgh.ir/%D8%B7%D8%B1%D8%AD-%D8 ... %B9%D8%AC/
بنابراين مسجد جديد ديكر در جاى مسجد قديم نيست
اين تصرف سوء مكانش مشخص شود كه امروز كجاى نقشه گوگل مپ؛ مسجد قديم صاحب الزمان واقع بوده است
ttps://jazebeha.com/%D8%A7%DB%8C%D8%B1% ... %81%D9%82/
دراين گزارش از بناهاى امامزاده عبدالله بافق نوشته:
اصل صحن و مدخل حرم از جانب مشرق است و دو در از صحن اصلى به داخل حرم باز مىی شود که یکى مخصوص خواهران و دیگرى مربوط به برادران است.شبستان‏ هایى دور تا دور حرم را فراگرفته و با کاشی‌های رنگی زیبا تزیین شده است.
مسجدى در غرب بقعه می باشد که متّصل به حرم و رواق است و توسّط چهار در به حرم و یک در به خیابان راه می ‏یابد.

5- مشهد حضور مهدوى در كنار بازار قديم امامزاده عبدالله
كه بالاتر واقعه اش بيان شد، جستجو شود و محل بازار قديم در وضعيت امروز مشخص شود (كزارش متني تصويري نقشه)

6- امامزاده عبدالله بافق

7- مشهد آثار عنايات ابوالفضلى
همجنين در گزارش فوق نوشته:
در غرب بقعه امامزاده، قسمت بالاسر امامزاده عبدالله اتاقى است که به اتاق حضرت ابوالفضل العبّاس مشهور می ‏باشد.
دو طرف آن را پنجره ‏هاى مشبّک نقره‏ اى کار گذاشته ‏اند و به آن متوسّل می ‏شوند.

توضيح:
امامزاده عبدالله بافق از ذريه حضرت امام كاظم و ملقب به ظهيرالدين بوده است

8- بقيه مزارات بافق
بررسي شود و كزارش متني تصويري نقشه ارائه شود

والحمدلله رب العالمين


تصوير مرحوم آيت الله حاج شيخ محمدتقي بافقي (سالمندتر و محاسن بلندتر)

Image

برادرشان حاج ملااسدالله قائمي بافقي (صاحب واقعه)

Image


لينك ویدئوي زيارت اونلاین مشاهد حضور حضرت صاحب الزمان و كارگزاران ناحيه مقدسه عليهم السلام در شهرستان بافق استان يزد
https://drive.google.com/file/d/14FhPg7 ... sp=sharing
najm155
 
پست ها : 36
تاريخ عضويت: چهارشنبه ژوئن 08, 2016 4:54 am

بازگشت به استان یزد


cron
Aelaa.Net