شهر یزد امامزاده جعفر علیه السلام شیخ غلامرضا یزدی

مديران انجمن: مزارات, مزارات

شهر یزد امامزاده جعفر علیه السلام شیخ غلامرضا یزدی

پستتوسط najm155 » جمعه اکتبر 03, 2025 1:10 pm

[از كارگزاران مستور ناحيه مقدسه و رجال الغيب در ميان مردم عليرغم شهرت شخصى و محلى[/size_2]
مرحوم آيت الله حاج شیخ غلامرضا یزدی
Image
در ماه شعبان سال 1295 قمری در شهر مقدس مشهد پای به عرصه وجود نهاد پدرش - حاج ابراهیم کوچه بیوکی - کشاورزی از مهاجران یزدی مقیم مشهد بود و علاقه داشت فرزندش در کار کشت و زرع یار و مددکار او ،باشد اما شوق او به تحصیل بیشتر از آن بود که به زراعت بسنده کند. پس ضمن شروع به تحصیل مجدانه پدر را در امر کشاورزی کمک می کرد تا او بتواند امور زندگی را به هر ترتیب بگذراند. وی پس از تحصیل مقدمات علوم حوزوی به اتفاق دوستش آقانجفی قوچانی مشهد را ترک کرد تا از طریق یزد خود را به اصفهان برساند او و ،رفیقش پس از درنگی کوتاه در دارالعباده یزد عازم اصفهان شدند شیخ غلامرضا در حوزه اصفهان موفّق شد با استعداد و پشتکاری که در تحصیل داشت به حلقه درس بزرگانی همچون شیخ محمد کاشی میرزا جهانگیرخان قشقایی آقانجفی اصفهانی و سیّد محمّدباقر درچه ای درآید او پس از 5 سال اقامت در اصفهان عازم نجف شد و در آن سرزمین مقدس در کنار
تربت علوی به ادامۀ تحصیل پرداخت. (شرح شيرين و تلخ اين سالها را مرحوم آيت الله قوجاني در كتاب سياحت شرق آورده و آن طلبه يزدي كه از اول سفر از مشهد تا يزد واصفهان و نجف با مرحوم قوجانى همسفر و مصاحب بوده اند همين مرحوم آيت الله حاج شیخ غلامرضا یزدی) ايشان 5 سال را هم در نجف بود و سرانجام به اتفاق استادش - شیخ محمّدباقر اصطهباناتی - به شیراز رفت لیکن پس از سالی آن جا را به قصد اقامت در یزد ترک کرد و برای همیشه و تا پایان عمر پر برکتش مقیم یزد شد. با این که یزد پیوسته مقر و مأوای علمای بزرگ و صاحب نام بوده است و این شهر مردان علم و عمل بسیاری به خود دیده اما به راستی باید گفت:
عالم عامل و فقیه فداکار در امر تبليغ دين همچون شیخ غلامرضا یزدی را یا اصلاً نداشته یا کمتر به خود دیده است. وی از روزی که به عزم اقامت به
یزد وارد شد تا روزی که قرین رحمت حق گردید


Image

برای درس و مدرسه و منبر و محراب و امر معاش و معاد مردم از هیچ کوششی دریغ نورزید و هیچ چیز مانع کار او نشد و مرتبا در حال تبليغ و ارشاد و بيان مسائل ديني و تعليم مردم بود به شهرها و روستاهاي دور مي رفت. سرانجام این مرد خدا روز جمعه 26 ذيحجه سال 1378 ق برابر با 11 تیر سال 1338ش. پس از این که کارنامه ای درخشان از خود به یادگار گذاشت رخت از جهان بربست و در جوار امامزاده جعفر علیه السلام در یزد مدفون گردید.
اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا مُحَمَّدٌ وآله مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوان وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَقْبَلَ الْفَرْقدانِ وَ بَلَّغْ رُوحَهُ وَ اَرْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مِنّا التَّحِیَّهَ وَ السَّلامُ

شمه اى از احوالات اجتماعى و مشهور ايشان ميان مردم را در كتاب " تندیس پارسایی " منتشر كرده اند.
مرحوم آيت الله آقای حاج سیدجواد حیدری كه از شاكردان ملازم حضر و سفر حاج شیخ غلامرضا یزدی فرمودند
:

Image

آقای سيّد على طباطبایی عقدایی فرزند صدر عقدایی مقدمات را در یزد خواند و در زمان آیت الله بروجردی به قم رفت از آن به بعد هرگاه به یزد می آمد به منزل ما وارد می شد، در سفری که به یزد آمده بود به اتفاق به خدمت مرحوم حاج شیخ غلامرضا یزدی رفتیم او از حاج شیخ پرسید:
در زمان غیبت کبری کسی هست که بگوید من خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می رسم و اگر کسی کاری دارد من با آقا صحبت می کنم و خبر می آورم؟ حاج شیخ غلامرضا یزدی فرمودند اگر کسی هم گفت ما نباید از او قبول کنیم.
بعد رو به سيّد على طباطبایی عقدایی کردند و گفتند: تو نگو!
وقتی از خدمت حاج شیخ مرخص شدیم دیدم که چهره آقای طباطبایی در هم است. پرسیدم چه شد؟ گفت: شنیدی که حاج شیخ فرمود تو نگو!
من (حاج سیدجواد حیدری) چون محرم (اسرار) حاج شیخ (غلامرضا یزدی) بودم گفتم قضیه از چه قرار است؟
آقای طباطبایی گفت زمانی که از یزد به قم رفتم، مأموران دولتی مرا مانند سایر طلاب برای سربازی گرفتند و به پادگان باغشاه تهران منتقل کردند در آن جا از همه معاینه پزشکی به عمل می آمد و در مرحله ای از معاینه باید هر کسی کاملاً عریان شود. من که شرم داشتم که این فرمان را اطاعت کنم از این امر سر باز زدم. به همین جهت مرا در اتاقی زندانی کردند.
در این اوضاع و احوال ضمن اظهار تضرع و دعا به درگاه خداوند به حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف متوسل شدم
که ناگاه دیدم در اتاق باز شد و حاج شیخ غلامرضا یزدی)به داخل (محلى كه محبوس بودم در پادگان باغشاه تهران) آمد و فرمود: سیّد علی بیا برویم!
من خیلی از حضور ایشان در آن اتاق که هیچ راهی جز همان در نداشت متعجب بودم!!!
به علاوه، پیش خود فکر می کردم چگونه از مقابل آن همه نگهبان عبور کنیم؟!
اما دستور استاد را اطاعت کردم و همراه ایشان به راه افتادم.
حاج شیخ در را باز کردند سالنی که باید از آن می گذشتیم پر از افسران و درجه داران و سربازان بود
اما از مقابل همۀ آن ها عبور کردیم و کسی مانع نشد! گویا آن ها ما را اصلاً نمی دیدند.
پس راه بیرون را ادامه دادیم تا به دژبانی پادگان رسیدیم.
آن جا هم از مقابل دژبان ها گذشتیم و کسی عکس العملی نشان نداد
سپس به اتفاق حاج شیخ وارد خیابان شدیم
حدود سیصد متر که از پادگان دور شدیم
حاج شیخ رو به من کرد و فرمود برو قم درست را بخوان کسی دیگر با تو کاری ندارد و بعد راه قم را به من نشان داد!
من در این فکر بودم که ایشان به کجا می روند؟!
پس روی خود را برگرداندم و پرسیدم شما کجا می روید؟! ولی ایشان را ندیدم!!!
بعد از آن من برای ادامۀ تحصیل به قم رفتم و از آن به بعد کسی (از حكومت طاغوت) مانع تحصیل من نشد!
آقای سيد جواد حیدری فرمودند بعد از نقل جریان، آقا سید علی طباطبایی به من گفت: شما شاهد بودید که ایشان فرمودند تو نگو! (منظور همين واقعه را كه مى خواستم به شما بكويم بود)
اما شما محرم ایشان هستید خواهش می کنم در موقعیتی از حاج شیخ بپرسید آن شخص که به پادگان ،آمد خود شما بودید یا مأمور دیگری از طرف خداوند؟
در ادامه جریان آقای حیدری فرمودند من هر وقت اراده کردم این سؤال را از حاج شیخ بپرسم، مجال نمی شد یا کسی در حضور ایشان بود و یا اصلاً
فراموش می کردم تا این که حاج شیخ از دنیا رفت!
روزی آقای حاج سیّد علی طباطبایی عقدایی که در آن زمان در همدان امامت جماعت داشت و از علمای آن دیار محسوب می شد در نامه ای برایم نوشت که با قضیه آن روز من چه کردی؟
من در جوابش نوشتم که فرصت از دستم رفت و موفق به طرح سؤال نشدم!...
در مواردي ماموريتهايى از ناحيه مقدسه داشته است.
توضيحات:
1- اين واقعه نشان مى دهد كه
خود حاج شيخ غلامرضا يزدي؛ ضمن فعاليتهاي اجتماعى و شهرت محلى و كشوري اما در مواردي ماموريتهايى از ناحيه مقدسه داشته است.

Image

2- فلذا در اين ماموريتها از شمار رجال الغيب بود
و با توانائيهاي ايشان عمل مي كرده است
مثل همين واقعه كه از توانائيهاى خارق العاده:
حضور فوري
وبا طي الارض
و مستور از انظار بيكانكان بودن
و حاضرو غائب شدن ناكهانى و...
استفاده كرده است.
اين ماموريت براى امداد به مرحوم سيّد على طباطبایی عقدایی بخاطر اضطرارش و بعد توسل به حضرتش انجام كرفته
كه به ميان آن مركز نظامى مهم وارد شده وشخص متوسل به حضرت را نجات داده اند
3- البته مرحوم حاج شيخ غلامرضا يزدى كرامات فراواني از امور فراتر از عادى داشته اند مثل:
شفاء دادن بيماران
و بدون وسيله در بيابان راه بيدا شدن
و وسيله نقليه خراب و از كارافتاده بي هيج تعميري درست شدن
و...
داشته اند
كه از بركات حضور جنبه عموم اولياي الهى بودن ايشان است،
و در همان كتاب احوالاتشان؛ مواردى مطرح شده است،
اما مواردي بسيار فوق العاده كه در امدادات مهدوى عليه السلام توسط اصحاب ناحيه مقدسه ظاهر مى شود؛ تنها در واقعه فوق نقل شده است.
4- محل مطرح و فاش شدن اين واقعه هم
در جواب سؤالى درباره ارتباط با حضرت است،


كه وقتي آن سؤال باسخ داده مي شود،
مرحوم حاج شيخ با بصيرتى كه داشته مى دانسته آقاى طباطبايي درادامه آن به واقعه فوق كه مبحث ارتباط با امدادات ناحيه مقدسه است فكرش مشغول است
وممكن است به دوستش بخواهد بكويد
فلذا به او تاكيد مي كند تو آنرا به كسي نكو،
اما جون مرحوم طباطبايي نتوانسته سؤالش دراين باره را از خود حاج شيخ ببرسد؛
با مرحوم حاج سيد جواد حيدري (شاكرد ملازم هميشكي حاج شيخ) مطرح مي كند تا بلكه صريحا هم از حاج شيخ اقراربكيرد اين ارتباط با ناحيه مقدسه وتوانائيهاى خارق العاده مربوطه را
كه ظاهرا خود حاج شيخ هربار طوري رفتار و اقدام مي كند كه امكان برسيدن و افشايش رخ ندهد.
5- محل واقعه امداد مهدوى عليه السلام مي تواند از مشاهد امداد مهدوى عليه السلام محسوب واقع شود

باغشاه معروف تهران: باغ و بنایی پرآوازه در غرب تهران قدیم بوده که بیرون از دروازه‌های شهر تهران قديم واقع شده بود،.
این مکان هم‌اکنون در درون شهر تهران جای گرفته، و محل پادگان نظامی (پادگان حر و دانشگاه جنگ) است، و در توسعه تهران و خيابان كشي ها؛ خیابان سپه و خیابان کارگر از آن می‌گذرند،.
عمارت این باغ (محل شروع واقعه) نیز هم‌اکنون از میان رفته و تخریب شده‌است.
بخشی از این باغ بعدها به میدانی تبدیل شد به نام میدان باغشاه که پس از انقلاب و در دوره جمهورى؛ به میدان حر تغییر نام یافت.
6- افراد با همت واهل ذوق معرفت مشاهد الهى

با تطبيق نقشه هاى قديم و جديد طهران (كه موجود است) مي توانند برخى ديكر از جزئيات مكاني ديكر اين واقعه را در وضعيت فعلى آن تعيين كنند
7- در هر صورت و عجالتا؛

بركزارى زيارت اونلاين اين مشهد امداد مهدوى عليه السلام در ميدان حر تهران امري ميسور است.

رضوان الله عليهم اجمعين


==================
شمه اى از احوالات مرحوم شيخ غلامرضا يزدى در بيان مراجع و علماء

آیت الله مرجع سید جمال الدین گلپایگانی:

Image
خوشا به حالتان، خوشا به حالتان! به ایرانی ها بگویید آقای حاج شیخ غلامرضا «حجت زمان» است. چهل سال پیش در این جا (نجف) بوده است، بیست نفر از ما در این جا مجتهد و بعضی ها مرجع تقلید شده اند، ولی هیچ کدام آقای حاج شیخ غلامرضا نمی شوند.
آیت الله مرجع بروجردی:

آقای آیت الله حاج شیخ همه کاره ی من و صاحب اختیار من است.
آیت الله حاج آقا بزرگ طهرانى:

شیخ غلام رضا یزدی دانشوری است کمال یافته و فرهیخته ای است بلند پایه آنان که اهل معرفتند، جایگاه برینش را می شناسند و بسیار گرامی اش می شمارند. خدمات ارجمندش والا و ماندگارند و پندهای سنجیده اش در جان مخاطبان اثرگذار؛ زیرا او، خود، تندیس پارسایی و راست گویی و بی آلایشی است.
آیت الله مرجع بهجت:
از (آيت الله مرجع) آقای حاج آقا حسین قمی شنیده بودم که:
از منبر دو نفر به خوبی می شود استفاده نمود: یکی منبر آقا سید یحیی احمدآبادي و دیگر حاج شیخ غلامرضای یزدی،
ما رفتیم پای منبر ایشان استفاده کنیم که دیدم نظر آقای قمی درست است. از آقای حاج سیّد محمّد داماد پرسیدم: آیا کسی الآن در یزد مثل حاجی شیخ غلام رضا هست؟ گفت: نه.
ایشان مفتاح علوم قرآن دارند که کتاب جالبی است.
معلوم نیست از این کارخانه (حوزه علميه)، دیگر چنین قماش هایی در می آید یا نه؟ نمی دانم، خدا بهتر می داند! خوشا به سعادت آقای حاج شیخ غلام رضا، ما کجا و این ها کجا!
شهید محراب آیت الله صدوقی:

مردم! تا حاج شیخ غلامرضا را در یزد دارید، منتظر گرفتاری نباشید؛ ایشان حلّال مشکلات است و به واسطه ی ایشان برکات خدا بر شما نازل است. ایشان مشکلات و مهمّات مردم را کفایت می کند و دعای ایشان مستجاب می شود.
از سايرين:
حاج شیخ غلام رضا کوچه بیوکی… تا سن ۹۰ سالگی هم منبر می رفت.

از سايرين:
حاج شیخ غلام رضا کوچه بیوکی… تا سن ۹۰ سالگی هم منبر می رفت. عمده مطالب منبرش آیات قرآن و نکات تفسیری بود و گاهی یکی دو تا شعر می خواند،
استاد محمّدرضا حکیم
یاری، مرحوم حاج شیخ غلامرضا یزدی، چند سالی تابستان ها به مشهد مقدّس مشرّف می شدند، و شب ها نماز مغرب و عشا را – به جماعت- در صحن آزادی (صحن نو) برگزار می کردند. پدر این جانب (مرحوم عبدالوّهاب حکیمی) که از مریدان ایشان بود، مرا که نوجوان بودم، با برخی از دوستان و همکارانش به نماز ایشان می برد. جمعی از بازاریان و تجار یزدی ساکن مشهد و محترمین دیگری نیز- از سر ارادت- به جماعت ایشان ایشان حاضر می شدند.پس از نماز به منبر می رفتند.
و به روش خاص خود مختصری موعظه می فرمودند: منبری بسیار با حال و حالت بود و شامل نکته ها و معرفت ها، و به فرموده ی خود ایشان:«یادآوری مبدأ و معاد که عمده ی وظیفه ی پیغمبران(ع) است و فطرت بنی آدم گواه بر این دو است» گاه در مقام ترغیب به استفاده از عمر و به خصوص از شب و شب زنده داری با کلماتی مؤثر سخن می گفتند، و این بیت را با لحنی خاص می خواندند:
گرکسان قدر می بدانندی شب نخفتی و رز نشانندی
خود مرحوم شیخ وقتی این شعر را می خواند، بعد با آن حالش این آیه را تلاوت می کرد: (تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عُن الْمَضاجِعِ…)
در یکی از این سفرها، ایام مصادف شده بود با ۲۳ ماه ذی القعده که روز مخصوص زیارتی حضرت امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا(ع) است. و مردم در آن روز از همه جا رو به مشهد می گذارند، و برای درک روز زیارتی مخصوص با تحمل مشقّت سفر، خود را به آستانه ی مبارکه می رسانند…
آن شب ۲۳ ذی قعده، هنگامی که نماز و منبر حاج شیخ تمام شد. گفتند حاج شیخ امشب عازم حرکت به سوی یزد هستند. و از فردا شب نماز جماعت نیست؟! و این امر مایه تعجبی بسیار و تعجب بسیاری شد- بلکه هرکس شنید که چه طور ایشان برای روز زیارتی مخصوص – در حالی که شب آن در مشهد هستند. نمی مانند. گفتند: حاج شیخ فرموده اند کاغذی از یزد برایم رسیده است که وظیفه ی خود می دانم هیچ تأخیر نکنم و برای انجام آن کار به طرف یزد حرکت کنم … و این است مرز دقیق تکلیف شناس محتواى آن كاغذ نياز به منبر ايشان در روستايى بود!!!
از مزایای ایشان این بود که روی منبر زیاد قرآن می خواندند.[/color][/b]
گاهی نیم جزء قرآن را روی منبر تلاوت می کردند آرام و قرار نداشتند،
اگر می نشستند؛ به حالت تجافی؛ انگار می خواهند همان موقع بلند شوند. با همان پیری و کسالت برای منبررفتن آرام وقرار نداشتند؛ از این رو برخی مجلس ها را از ایشان پنهان می کردند؛ چون ایشان خیلی خودشان را براى تعليم دين اذیت می کردند. مردم از حضور ایشان در مجلس خود تبرک می جستند؛ و تقاضا می کردند که ایشان فقط دو کلمه حرف بزنند، ولی ایشان به مقتضای حال مجلس صحبت می کردند، نه به مقتضای حال خودشان ایشان همیشه حال خوش داشتند و من از این حالت ایشان تعجب می کردم. تمام حالاتی که در خلوت داشتند، در جلوت همان گونه بودند. هیچ گاه حرف های خنده دار نمی زدند؛ گرچه گاهی رعایت حال بچه ها را می کردند و مطالبی در خور فهم آنان می گفتند روی منبر خیلی گریه می کردند و گریه هایشان اختیاری نبود. نماز که می خواندند حتی نماز نافله، اصلاً توجهی به مردم نداشتند عشق عجیبی به نافله شب داشتند و به دیگران هم سفارش می کردند
یشترین استناد ایشان بعد از قرآن به فرمایشات امیرالمومنین (ع) بود می فرمودند: «دو رکعت نمازی که حضرت علی(عليه السلام) پشت سر دیگران می خواند، مصیبتش از حوادث کربلا بیشتر بود»

در یکی از جلسه های نجف، که حاج سید حسین فقیهی و من در خدمت آیه الله حاج میرزا حسن هروی یزدی بودیم و نام حاج شیخ غلامرضا به میان آمد،
آیه الله هروی فرمود: «اگر در این زمان بنا بود خدا پیامبری را مبعوث کند و می خواست از موجودین انتخاب کند از حاج شیخ غلامرضا نمی گذشت!»
حاج شیخ می فرمودند: «چه کسی می تواند مثل صحیفه سجادیه و نهج البلاغه حرف بزند؟! ائمه آمدند و آجرها را روی هم گذاشتند و بنایی ساختند ما نمی توانیم چنین آجرهایی را بسازیم، اما باید این بنا را حفظ کنیم»

معنای برخی دعاها را که نمی فهمیدیم از ایشان می پرسیدیم، با بیان ایشان خیلی روشن و روان می شد

آن قدر متواضع بودند که جلوی پای یک طلبه جوان بلند می شدند
برای سادات جان می دادند
. دست سادات را می بوسیدند و گفتند: «چرا ضریح را می بوسید؟ بالاتر از ضریح سید است که پوست و گوشت و خون او را پیامبر است»
نسبت به سادات فقیر زیاد سفارش می کردند.
حاج شیخ غلامرضا حکمت و عرفان و فلسفه تدریس می کردند. به ایشان گفته بودند هر کس فلسفه بخواند، یا دیوانه می شود، یا کافر
و ایشان پاسخ داده بودند: «اما من خواندم و هیچ کدام نشدم»



رضوان الله عليهم اجمعين
najm155
 
پست ها : 36
تاريخ عضويت: چهارشنبه ژوئن 08, 2016 4:54 am

بازگشت به شهر یزد و حومه


Aelaa.Net