مشهد اثر مهدوی منه السلام در بیده شهرستان میبد شهریزد

مديران انجمن: مزارات, مزارات

مشهد اثر مهدوی منه السلام در بیده شهرستان میبد شهریزد

پستتوسط najm155 » چهارشنبه اکتبر 01, 2025 10:34 pm

دو مشهد اثرمهدوى عليه السلام در ناحيه بيده ميبد يزد
دو مشهد اثرمهدوى عليه السلام در ناحيه بيده ميبد يزد

از بزرگاني كه با رجال الغيب و اصحاب ناحيه مقدسه معاشرت داشته اند
مرحوم آيت الله سيّدابوالقاسم حیدری (حيدريه) يزدى بود



مرحوم  حاج سيّدابوالقاسم حیدری (حيدريه)، فرزند حاج سید جواد (مدفون به وادى السلام)
و نوادۀ حكيم فرزانه مرحوم سید ابوالحسن معروف به «سید حیدری» بوده است.
او از ذريه امام زاده ابو جعفر محمد علیه السلام (مدفون به وسط شهريزد)
و از سادات معروف به عریضی و از نسل امام ششم صادق آل محمّد صلی الله علیه و آله است بود
وى در سال 1250 شمسی در یزد به دنیا آمد
و پس از فراگیری قرآن و کسب بعضی مقدمات درسی به همراه پدرش
راهی نجف شد و در آن دیار رحل اقامت افکند و چون پدرش با آیت الله مرجع آقا سید محمدکاظم یزدی خویشی و رفاقت داشت مورد عنایت و محبت معظم له واقع شد و به مدت 10 سال در کنار تربت حضرت علوی عليه السلام به کسب معارف و علوم حوزوی پرداخت.
پدرش که در تمام مدت تحصیل به شوق زیارت و همجواری جدش اميرالمؤمنين علیه السلام در کنار او مانده بود، بعد 10 سال، به رحمت خدا رفت وو در وادى السلام دفن شد و سیدابوالقاسم را تنها گذاشت.
به همین جهت بعد از رحلت جانسوز پدر و به انگیزه اجرای وصایایش از سرزمین نجف به موطنش یزد برگشت

در زمانی که وی مقیم نجف بود بعضی از مردم همدان نزد مرجع آيت الله سیّد كاظم یزدی آمدند تا برایشان کسی را انتخاب کند که جامع شرایط باشد و آن مرحوم به او اشارت کرد، اما وی شرایطی را مطرح کرد که این مأموریت ممکن نشد
و در يزد هم چون زعامت و شهرت را مفید به حال معنوى خود نمی دانست نه حاضر به امامت جماعت بود و نه قبول مسئولیت هایی دیگر می کرد وقتی هم در یزد مقیم شد از مراجعات دينى و گرفتن وجوهات امتناع کرد و از امامت جماعت هم پرهیز نمود.
او در شبانه روز، پیوسته در حال ذکر و دعا بود و انس و الفتى وصف ناپذیر به تلاوت قرآن داشت وی صاحب کرامات عدیده ای است اما چون بسیار کتوم بود در وادی سیر و سلوک ناشناخته مانده بود لیکن بعد از فوتش بسیاری از آن همه آشکار و معلوم گشت چه رابطه ای محکم با خدای خود داشت.
سرانجام این صالح پرهیزکار در روز دوشنبه 24 شعبان سال 1379 ق. برابر با 2 اسفند 1338 ش. پس از عمری عبادت و بندگی خدا در یزد درگذشت و در بقعه امامزاده جعفر علیه السلام مدفون گردید.

از فضائل و كرامات ايشان:

1- وسيله شفا براى بيماران لاعلاج:

آيت الله حاج سيد عليرضا حيدرى نقل کرده اند: یکی از کارهای پدر این بود که بعضی اوقات مردم جهت شفای بیمارشان به ایشان مراجعه می کردند. آقا با قلمی که همیشه نزد خودشان بود چیزی روی نعلبکی می نوشتند و توصیه می کردند کمی آب در آن نعلبکی بریزند و برای شفای بیمار به او بخورانند.
آن چیزی که من به خاطر دارم این که گاهی که آقا قلم را روی نعلبکی می گذاشت تا چیزی بنویسد قلم از دستش خارج می شد و به یک حالت چرخش به بالا می رفت این بدان معنی بود که بیمار بهبودی حاصل نخواهد کرد. در این مواقع پدر
از ادامه کار خودداری می کرد و اولیای بیمار به این نتیجه می رسیدند که بیمارشان خوب شدنی نیست
باری زنی از خانواده "جلیلی یزدی" (كه از اعيان شهر بزد بودند) به سختی بیمار شده و بستری بود و پزشکان شهر هر چه در توان داشتند برای وی انجام دادند اما نتیجه ای حاصل نشد
یکی از بستگان این خانواده نزد آقا آمد و از ایشان خواست چون حال این زن وخیم است کاری
بکند آقا قلم را برداشت تا چیزی بنویسد، اما قلم از دستش رها شد پس فرمود دیدید که چه شد امیدی نیست
آن شخص به گریه و التماس افتاد و از ایشان خواست بار دیگر قلم را به دست بگیرد. در این جا آقا به گریه افتاد و دعایی خواند و از خدا برایش استدعای شفا کرد.
این بار قلم در دستش ماند و آن چه را می خواست بنویسد، در نعلبکی نوشت.
پس آن را به او داد و گفت: کمی آب در این نعلبکی بریزید تا نوشته ها محو شود. سپس کمی از آن آب را امروز و بقیه را فردا به او بدهید و این اسباب و وسایلی هم که پزشکان به او وصل کرده اند قطع کنید.
من دو روز دیگر به عیادت او می آیم. قول می دهم بیمار با پای خودش به استقبال من بیاید!
دو روز بعد همان شخص با یک اتومبیل جیپ به سراغ آقا آمد و ایشان را به عیادت بیمار برد درست همان طور که آقا گفته بود
آن زن تا دم در به استقبال وی آمد و سال ها بعد از این جریان به سلامت زندگی کرد.

و حكايات شفاى بيماران بدست و دعاى مبارك آن مرحوم فراوان است
كه در همه ماجراى حركت قلم به نوشتن يابريدن قلم به هواو ننوشتن تكرار مي شده است

2- ميوه در غير فصل
حاج عباس کارگر یکی از اهالی بیده میبد که در یزد به نانوایی مشغول بوده می گوید
ماه بهمن بود و زمستانی سرد آقای حاج سیدابوالقاسم حيدرى هر روز در راه مسجد از جلو مغازه ما رد می شدند.
یکی از کارگران ما اسمش حاج ابوطالب بود، و هر وقت آقا را در مغازه می دید با آقا شوخی می کرد و می گفت این سیدها سالی 12 ماه دیوانه اند!!!!
اما آقا این توهین او را با تبسم جواب می دادند و حتی یک بار به او پرخاش نکردند تا از این کارش دست بردارد.
یک روز وقتی آقا از آن جا عبور می کردند به من گفتند: امروز برای ناهار چه دارید؟
گفتم امروز قدری کشک آماده کرده ام
سؤال آقا به این جهت بود که بعضی روزها هنگام ناهار به نانوایی ما می آمدند و در نهایت صداقت و سادگی در کنار ما ناهار می خوردند
آن روز آقا گفتند: کمی آبش را زیاد کن من هم امروز برای ناهار می آیم.
ساعتی از ظهر گذشته بود که آقا آمدند و پرسیدند کارتان تمام شده؟ گفتیم بله.
ایشان رو به حاج ابوطالب کردند و گفتند برو در باغچه خانه ما مقداری خیار سبز بچین و بیار
 این حرف در ماه بهمن که گاهی زمین یخ بسته تعجب آور بود،
به همین جهت حاج ابوطالب باب شوخی را باز کرد و به من گفت نگفتم این ها سالی 12 ماه دیوانه هستند!
آخر حالا در این فصل سرما، خیار سبز کجا پیدا می شود؟!
اما حاج آقا با اصرار او را روانه خانه اشان کردند تا از باغچه خیار سبز بیاورد
طولی نکشید که حاج ابوطالب با دست خالی برگشت و گفت من می دانستم که در این شرایط خیار سبز نیست، ولی چون اصرار کردید رفتم
آقای حیدری از جا بلند شدند و حاج ابوطالب را با خود بردند؛ آن هم با عزم جزم که خیار سبز بیاورند
دقایقی بعد هم ایشان با دستمالی از خیار سبز که دست حاج ابوطالب بود برگشتند اما او به طوری گریه می کرد که نمی توانست به درستی حرف بزند
من از این حرکت او تعجب کردم و پرسیدم چه اتفاقی افتاد که این طور منقلب شده ای؟!
او گفت: من از این به بعد با این سیّد شوخی نمی کنم من از این کارم پشیمانم!
پرسیدم چه اتفاقی افتاد؟ گفت وقتی وارد باغچه خانۀ آقا ،شدیم
آقا دستمال را به دست من داد و با هم وارد باغچه شدیم من دیدم در این باغچه خیار سبز کاشته شده آن هم به صورت غیر عادی؛ یعنی برای حفاظت از سرما شب ها روی بوته را با وسیله ای مثل گلدان می پوشیدند تا بوته ها از سرما محفوظ باشد
این بوته ها تازه سبز شده بود و تنها چند برگ ،داشت
اما با کمال تعجب مشاهده کردم آقا دست به زیر این بوته ها می برد و مرتب خیارهای تازه را در دستمالی که در دست من بود می ریخت
ضمن این که به من سفارش می کرد مواظب باش مورچه ها را پایمال نکنی من چند بار دقت کردم و به بوته ها نگاه کردم ببینم آیا من خیار سبزی می بینم؟!
دیدم نه
تنها این دست های آقا بود که وقتی به بوته ها نزدیک می شد با دست پر (از خيار) برمی گشت.
این دستمال بزرگ خیار سبز برکتی داشت و هر چه از آن می خوردیم تمام نمی شد
 تا این که این جریان را برای بعضی تعریف کردیم وقتی موضوع افشا شد آن دستمال خیار سبز که از خوبی و خوشمزگی بی نظیر بود تمام شد.

3- تخليه روح و رفتن به مشاهد معظمه
آيت الله حاج سید علیرضا حیدری فرزند كوجكشان نقل کرده اند پدرم مرحوم حجت الاسلام حاج سيدابوالقاسم علاقه زیادی به ذکر و دعا داشت و روزی چندین ساعت وقت او صرف تلاوت قرآن و اذکار و ادعیه می شد. از جمله این که زیارت جامعه اش هیچ گاه ترک نمی شد ما در خانه بارها شاهد بودیم که در اواسط زیارت جامعه حالت غش به ایشان دست می داد و اشکش جاری می شد و از خود بی خود می شد
معمولاً در این حالت سعی می کردیم دست و پای ایشان را مالش دهیم یا آبی به صورتشان بزنیم
اما روزی که آقا در حین خواندن زیارت جامعه به این حالت افتاده بود و ما مشغول این بودیم که به صورتی ایشان را به حال بیاوریم مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ علی فقیه فرزند آیت الله حاج شیخ غلامرضا يزدى (صاحب كرامات وآشسنا با اهل كرامات) وارد شد و آقا را در این حالت دید. پس فوراً جلو رفت و اشک های ایشان را با دست گرفت و بر بدن خود مالید و گفت سیّد به حال خود بگذارید چرا او را آزار می دهید؟ این آقا تخلیه روح کرده و الان معلوم نیست روحش در کربلا یا نجف یا جای دیگری است آقا را رها کنید تا خودش به حال اول برگردد و نگران حال او نباشید که وی حال خوشی دارد که ما متوجه آن نیستیم.

4- سزاى اهانت ماموران طاغوت به اين سيدجليل:
 آيت الله حاج سيد عليرضا حيدرى. نقل كرده اند:
در زمان پهلوی اوّل که روحانیون از پوشیدن لباس خاص خود منع می شدند
روزی آقای حاج سیدابوالقاسم حیدری (بر خلاف هم لباسان خود که تغییر لباس داده بودند) با لباس روحانی (عبا و عمامه) از خانه بیرون آمده بودند و برای روضه خوانی که آن هم ممنوع بود می رفتند
در آن شرایط، پاسبان ها به علت شناختی که داشتند و محبت های مکرری که از جانب آسیدابوالقاسم به ایشان می شد
احترام آقا را حفظ می کردند و به روی خود نمی آوردند
اما آن روز افسری با ایشان روبه رو شد که به محض دیدن آقا بدون هیچ ملاحظه و احترامی، پیش می رود و عبای آقا را از دوششان بر می دارد و پاره می کند. سپس آن را زیر پا انداخته، بی احترامی می کند.
حاجی آقا به این افسر جسور می گویند
عبای من را که انداختی مسئله ای ندارد.
عمامه من را هم که برداشتی و پاره کردی اشکال ندارد
اما این که آن را پایمال کردی به پیغمبر توهین کردی
برو که تا امروز ظهر خلاص هستی!
این افسر که خیلی مغرور قدرت پوشالی خود و اربابان رژیم پهلوی بوده به حرف آقا اعتنا نمی کند
و از این که موفق شده یک روحانی را به اصطلاح خودش خلع لباس کند، خیلی از خودراضی بوده و به خود می
بالیده و هرگز باور نمی کرده این حرفی که از دو لب یک روحانی با معنویت خارج شده زندگی او را زیر و رو کند!
لحظاتی بعد این افسر به دل درد شدیدی مبتلا می شود و از روی ناچاری خود را به خانه می رساند
همسرش وقتی او را در حالی می بیند که به خود می پیچد، از علت این ناراحتی می پرسد و او هم جریان را تعریف می
کند همسرش ابتدا برای او داروهایی فراهم می کند که هیچ فایده ای نمی بخشد.
پس به سراغ آقا می رود و از ایشان خواهش می کند برای بهبودی اش دعا کنند،
اما آقا می گویند من آن حالی که آن لحظه داشتم، حالا ندارم. بروید برایش صدقه بدهید؛ اگرچه کار از کار گذشته (حکمش
برای مرگ امضا شده) ساعتی بعد هم این افسر متجاسر و بی توجه به علت درد شدید می میرد

5- رؤيت اموات و ارواح و انس و معاشرت با اصحاب عالم برزخ
بقعه به پیر چراغ در بيرون آبادى بيده از مضافات شهر ميبد مى باشد،
اين بقعه مربوط به امامزاده سيدابوالقاسم از ذريه حضرت امام موسی بن جعفر عليهم السلام است
مقبرۀ آن خارج از ده در کنار گورستانی قدیمی قرار دارد.
شهرت اين بقعه به پیر چراغ بخاطر اين بوده است كه عليرغم بيرون ده بودن و كمتر محل حضور اشخاص و زائران بودن اما شبها (كه در قديم وقت رفت وآمد نبوده است) بسيار ديده مى شده كه  چراغى در بقعه روشن است وفتي مراجعه مي شده است كسي داخل نبوده است!

ارادت مرحوم سيدابوالقاسم حیدری به صاحب اين بقعه:
شيخ يس فقيهي یکی از اهالی بیده میبد نقل کرده است: زمانی که مرحوم حاج سيدابوالقاسم حیدری در یزد ساکن شده بود گاهی به بیده می آمد و برحسب آشنایی که با خانواده ما ،داشت گاهی مهمان ما بود
باری در ماه بهمن و هوای سرد زمستان به من وعده داد که برای ناهار به خانه ما بیاید و چون عهد کرده بود از نوشیدن چای پرهیز کند حوالی ظهر من برای او جوشانده ریشه پونه و گل گاوزبان آماده کرده بودم و آب گوشتی هم برای ناهار
ایشان آماده شده بود،
اما دو ساعت از ظهر گذشت و نیامد
من که می دانستم در این وقت از روز کاری ضروری ندارد
حدس زدم با توجه به ارادتی که به امام زاده سیدابوالقاسم از فرزندان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام مدفون در بیده و موسوم به پیر چراغ دارد، به آن جا رفتم.
ابتدا از روزنه در نگاه کردم ببینم وی در این بقعه هست یا نه
وقتی به درون نگاه کردم دیدم آقا در کنار مرقد چوبی روی زمین افتاده و به شدت گریه می کند.
من پیش رفتم و گفتم: آقا شما احساس گرسنگی و تشنگی نمی کنید؟
در این هنگام آقا از زمین بلند شد اما گریه امانش نمی داد.
سپس گفت: نمی توانم دل از دیدار رفیقم برکنم (منظور امامزاده صاحب بقعه)
من به آقا گفتم: آقا با این همه بیایید به خانه برویم که من چند ساعت است منتظر شما هستم
سپس به همراه وی به خانه آمدیم.
من که حال آشفته او را در محل بقعه «پیر چراغ» دیده بودم ابتدا از او خواستم از جوشانده ریشه پونه و گاوزبان بخورد. سپس ناهاری که معمولاً هم خیلی کم و مختصر صرف می کرد بیاورم
وقتی آقا حالی پیدا کرد، به او گفتم شما را به جد اطهرتان قسم می دهم به من بفرمایید چه چیزی از قبر این سید بزرگور دیده اید که می گویید نمی توانید دل از او بکنید؟
آقا فرمود اگر سر مرا فاش نمی کنی به قید قسم و با تعهد به تو می گویم
اما ابتدا باید به کلام الله قسم بخوری من به قرآنی که در طاقچه اتاق ،بود قسم خوردم که تا آقا زنده هست آن را به کسی نگویم
پس آقا فرمود به جدم قسم وقتی وارد می شوم به سیّد (امامزاده مدفون در بقعه) سلام می دهم و می گویم السلام علیک یا سیدابوالقاسم او هم جواب سلام مرا می دهد
و از قبر بیرون می آید
و ما همدیگر را در آغوش می گیریم و با هم مأنوس هستیم.
بعدها هر وقت من به یزد می رفتم آقا می گفت فلانی به پیر چراغ می روی، سلام مرا به رفیقم برسان!
و نظير اين مشاهدات براى صاحبان مزارات ديكر هم از آن مرحوم نثل شده است

حشر و نشر با اصحاب ناحيه مقدسه
بقعه پیر چراغ ميعادكاه رجال الغيب و اصحاب ناحيه مقدسه
حاجی حسین کارگر بیده، یکی از اهالی بیده میبد نقل کرده است
حاج سید ابوالقاسم حیدری پس از این که در شهر یزد سکونت اختیار کرده بود بنا به ارادتی که به امام زاده سيدابوالقاسم (پیر چراغ) در بيده داشت سعی می کرد همه هفته برای زیارت این مرقد بیاید
و چون با پدر من آشنایی و رفاقت داشت، روزی که در بیده بود مهمان خانه ما بود و پدرم بر حسب ارادتی که به ایشان داشت از این که میزبان این سید بزرگوار باشد خشنود بود.
اما آقا بیشتر وقت خود را در این بقعه می گذراند
و همیشه تنها به آن جا می رفت و زمانی که او در آن جا حضور داشت افراد دیگری به این بقعه وارد نمی شدند.
به همین جهت کسی خبر از احوال و رفتار آقا در طول حضورش در کنار این مرقد نداشت.
یکی دیگر از کسانی که از زائران بقعه پیر چراغ بود و او هم به خانه ما وارد می شد، زنی بود از اهالی بفروئیه به نام بی بی صغری که گاهی ما او را در خانه مان می دیدیم وقتی هم از پدرمان درباره او می پرسیدیم می گفت او هم زائر پیر چراغ است.
البته همزمانی حضور این دو زائر خیلی جلب توجه نمی کرد و کسی در پی این نبود که چرا هر وقت آقا سید ابوالقاسم به بیده می آید، او هم خود را به آن جا می رساند!!
تا این که روزی آن زن به دنبال آقا به راه می افتد تا ببیند سید در بقعه چه می کند و چه اعمالی دارد؟
لیکن آقا او را منع می کند،
اما این زن به کار خود ادامه می دهد و پیوسته مصر بوده که سر از کار آقا در آورد،
او بار آخر بدون توجه به منع سیّد هنگام حضور آقا، خود را به روزنه پشت بقعه می رساند و می بیند

مشهد آثار مهدوى عليه السلام در بقعه پیر چراغ = محل قراربا اصحاب ناحيه مقدسه
آن زن مي بيند كه  12 نفر در حال برگزاری نماز جماعت هستند و آقا سیدابوالقاسم نفر سیزدهم این جمع نمازگزار است
اما به محض دیدن این صحنه،
جماعت به هم می خورد و آقا تنها می ماند!
پس سیّد از بقعه بیرون می آید و به آن زن می گوید امروز تو جماعت ما را به هم زدی و باعث شدی که آقایان از این جا بروند
برو که امیدوارم تا هفته آینده یا من نباشم یا تو
سپس آن زن از بقعه بیرون می رود و به خانه پدر ما می آید و جریان را تعریف می کند.
عجیب این که چند روز بعد؛ از بفروئیه (محل اقامت آن زن) خبر می آورند بی بی صغری که زائر همیشگی پیر چراغ بیده بوده، از دنیا رفته است.
مشهد اثر مهدوى عليه السلام (قدمگاه امام ز مان عليه السلام) كه در اين مكان رؤيت شده اند و به زيارت بيرجراغ رفته اند
وشهرت به جاه صاحب الزمان از توابع اين مشاهده بوده است كه مردم به زيارت اين مكان آمده و ضمن ختم صلوات و تولاست ديگر عريضه حاجت به امام زمان عليه السلام نوشته اند و از اين جهت به عنوان چاه صاحب الزمان مشهور شده است
بقعه داركاه و قدمكاه و چاه مربطه در بالای تپه ای بلند با فاصله صدمتري کنار پیر چراغ قرار دارد که نزد اهالی به چاه صاحب الزمان شهرت دارد. و امروز  شهرتش بخاطر محل ختومات و توسلات و انداختن عريضه به ناحيه مقدسه در اين جاه براى توسل به امام زمان عليه السلام مي باشد

مکان های صاحب جلالت
Image
1- امامزاده جليل القدر كه امام زمان و اصحاب ناحيه مقدسه به زيارتش مي آيند
2- قدمگاه معروف به چاه صاحب الزمان عليه السلام

Image

Image
3- محل تشريف فرمايي حضرت و محل اجتماع رجال الغيب و اصحاب ناحيه مقدسه در مزار بيرجراغ بيده ميبد يزد



Image
والحمدلله رب العالمين
https://neshan.org/maps/places/e70ed4a5 ... 073-11z-0p


جهت زيارت مزار امامزاده سید ابوالقاسم (معروف به پیر چراغ) و دو مشهد اثرمهدوى عليه السلام به بیده میبد یزد

1- امامزاده جليل القدر كه امام زمان واصحاب ناحيه مقدسه به زيارتش مي آيند
2- قدمكاه معروف به چاه صاحب الزمان عليه السلام
3- محل تشريف فرمايي حضرت و محل اجتماع رجال الغيب و اصحاب ناحيه مقدسه در مزار بيرجراغ بيده ميبد يزد
در آنجا شرح حال وبیوگرافی وکرامات وفضائل مرحوم سید ابوالقاسم حیدری که از مرتبطین با اصحاب ناحیه مقدسه بودند بیان شد

https://drive.google.com/file/d/1uYRHef ... p=drivesdk
https://drive.google.com/file/d/1CUB17Z ... p=drivesdk
https://drive.google.com/file/d/1Cch_G9 ... p=drivesdk
قدمگاه امام زمان علیه‌السلام معروف به چاه صاحب الزمان
https://nshn.ir/rb_q_z5GXi4P
زیارتگاه پیر چراغ بیده
https://nshn.ir/e7sb_qQEYGXJ
najm155
 
پست ها : 36
تاريخ عضويت: چهارشنبه ژوئن 08, 2016 4:54 am

بازگشت به استان یزد


Aelaa.Net